۱. یه حالتی توی من هست، که وقتی مدت زیادی چنگ بندازم و دستم به چیزی/جایی نرسه، یهجوری بهونهگیر میشم. دیگه نه چنگ میاندازم، نه حرکتی میزنم. نه هیچی. سکون محض. میشینم تماشا میکنم که بگذره فقط. و این گذشتنه، درد داره. یعنی دیگه یه گذشتن معمولی نیست. اینجوریه که هی بهت یادآوری میکنه دیدی نتونستی؟ و این هی تکرار میشه. اینجا من هی بهونه میگیرم، به هر چیز کوچیکی گیر میدم، به هر چیزی، به اصطلاح، میآویزم که نیفتم و نشنوم و بهم یادآوری نشه که چقدر عقبم، که چقدر کمم. چند روزه اینطوری شدم. بهونه میگیرم، این گوجه چرا کاله، اون تابلو چرا کجه، چرا این جنس فروش نمیره، چرا دستگاهم هنگ میکنه، چرا هوا همش ابریه، چرا چرا چرا. خسته شدم. و این خستگی و این بهونهها، خستگی و نرسیدنهای بزرگتری پشتشه. نمیدونم. نمیدونم به کجا میتونم برسونم اینجوری. پر از سکون و هیچکاری نکردن.
۲. ماینورم با فلسفه علم هنوز تایید نهایی نشده. نمیدونم چشه و چرا امضا نخورده هنوز یا از کجا باید پیگیری کنم. میخواستم بعد تایید بیام بنویسم ولی دیگه خیلی طول کشیده :| حالا میخوام بگم، فکر کردن به هرچیزی، خارج از شیمی، بهم حس خوبی میده. بار مضاعفیه، کار بیشتریه، اونم با این مضیقهها و تنگیهای عجیب وقت و حوصله. ولی دوستش دارم. چون بهم امید میده. نمیدونم امید به چی؟ ولی چند لحظهای، چند ساعتی، میتونه فاصله بندازه بین من و همهی شدهها. چند ساعتی نزدیکم کنه به همهی ناشدهها. نمیدونم. نه که شیمی، «شده»ی خوبی نباشه، که چیز بد چندانی در مطالعه نیست. احساس میکنم کشیدن بار مضاعفی که توان کشیدنش رو «شاید» داشته باشم، من رو زنده میکنه. یهجور شوک برای بیدار شدن. بیدار شدن از کابوسهایی که خودم ساختم، ولی دیگه رفتنشون با من نیست. کابوسهایی از جنس اون خواب، که تضمین کافی برای حس خوب رو داشت ولی غریبترین تلخی دنیا رو بهم چشوند. و بهم یادآوری کرد که مگه ما چندبار به دنیا اومدیم؟ که اینهمه میمیریم.
۳. این روزا دلار داره میاد پایین، احتمالا ۱۷-۱۸ رو هم ببینه. خواستم بگم زیاد روی این رقمها دووم نداره. اگه خرید الکترونیکی و کلا وابسته به دلار دارید، میتونید چشم به قیمت باشید و جای مناسب، صدتا بالا صدتا پایین، جنس رو بگیرید. فرصت طلایی و اینا خلاصه :)) [حالا دوفردای دیگه دلار شد ده، نگید چرا و اینا. به من چه اصلا. ایشالا بشه هزارتومن :)) ولی نمیشه :) ]
۴. خراب کردن همیشه راحتتر از ساختنه. از اون مهمتر، خراب کردن، بلدی نمیخواد. همه بلدن خراب کنن. ولی ساختن دشواره. همه بلدش نیستن. یا حداقل باید وقت بذارن یاد بگیرن. من میخوام یاد بگیرم. حس خوشایندم به ادامه دادن رو ندارم الان، ولی شاید دوباره پیداش کنم. اگه اینجا ولش کنم، دوباره یه چیز دیگه رو خراب کردم. وقت رها کردن ندارم. یه هفته دست به هیچی نزدم، بسه. دیگه نه.
۵. احتمال زیاد از عوارض این روزهاست، جدی نگیرید، ولی این کانال رو هم زدم به عنوان صندوق پستی اینجا :)) دوست داشتید میتونید باشید. البته اصل، همیشه، وبلاگ عزیزمه.