مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

بایگانی
آخرین مطالب

1404/04/04 یا چی فکر می‌کردیم و چی شد.

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۷ ب.ظ

تاریخ‌های رند در این چندسال مورد توجه بودن. مثل ۱۴۰۱/۰۲/۰۳ و ۱۴۰۳/۰۳/۰۳ اما تاریخی که امروز داشتیم، تاریخ خاصی بود. این تاریخ رو از مدت‌ها قبل دیده بودم. یک قرار وبلاگی خیلی بلندمدت که قرار بود روز ۱۴۰۴/۰۴/۰۴ ساعت ۸ صبح میدون آزادی جمع بشیم. البته من رسماً عضوی از این قرار ده ساله نبودم و نمی‌دونم دقیقاً هسته اصلی این قرار رو کی‌ها تشکیل می‌دادن. چند اسم توی ذهنم هست و این رو یادمه که سال ۹۵-۹۶ این تاریخ و لوگویی که براش ساخته بودن رو توی وبلاگ آبو دیده بودم. اون سال‌ها تصویر و تصوری از ۱۴۰۴ نداشتم. تنها می‌دونستم ۱۴۰۲ (تیپیکالی) از کارشناسی فارغ می‌شم اما حتی نمی‌دونستم دقیقاً از چه رشته‌ای و چه دانشگاهی. و الان که نگاه می‌کنم تمام این اتفاق‌هایی که تا امروز برام افتاده، کاملاً دور از ذهنم بوده و حتی یک موردش رو هم حدس نمی‌زدم. احتمالاً اون‌سال‌ها اگه به ۲۵سالگی فکر می‌کردم، تصورم این بود که تا این سن «حتماً» یک زندگی مستقلی دارم که با توجه به فرضیاتم از مستقل بودن، «زن و بچه» هم شاملش می‌شد. :)) اما اینجا رو ببین. سال ۱۴۰۴، زن‌وبچه و استقلال کامل که پیشکش، در غیرقابل حدس‌ترین رشته تحصیلی فارغ‌التحصیل شدم، کارشناسی رو ۵ساله خوندم، برای ارشد هم باز غیرقابل پیش‌بینی‌ترین رشته ممکن رو انتخاب‌رشته کردم (حتی روش تحصیل که مجازی باشه هم دورترین احتمال ممکن بود) و دارم روی شغلی کار می‌کنم که اون زمان «اصلاً» ازش تصوری هم نداشتم و اسمش هم نشنیده بودم، مهم‌ترین دغدغه‌ام مسائل مالی و تنهاییه و از نظر رابطه عاطفی هم، خشک‌وخالی‌تر از کویر لوتم. دلیل اینکه یکی‌درمیون کلمات رو با گذاشتن در گیومه برجسته می‌کنم اینه که خیلی مهمه برام! در این ۸-۹ سال که ظاهراً زمانی طولانی برای عمر من و زمانی نه‌چندان طولانی برای دنیاست، اتفاق‌هایی افتاده که اصلاً تصورشون رو هم نمی‌کردم و اتفاقات عمومی هم به‌قدری عجیب بودن که شما هم احتمالاً در اون سال‌ها تصورش رو نمی‌کردید.

امسال بنا به شرایط جنگی و اضطرابی که ناخواسته بهمون تحمیل شد، نشد که نمادین دور میدون آزادی جمع بشیم؛ چون که می‌دونم اگه شرایط عادی بود، احتمالاً تعدادی از ماها همینجا باقی مونده بودیم که دلمون می‌خواست این تاریخ خودمون رو به آزادی برسونیم. خود این مورد که دلیل نرفتن‌مون به آزادی، جنگ بوده، یکی از غیرقابل تصورترین احتمال‌ها در ۸ تا ۱۰ سال قبله. کی فکرش رو می‌کرد همون حرف‌های توخالی و نمایش‌های توخالی‌تر که تمام سال‌های قبل و بعدش داشتیم منتج بشه به چنین اتفاقی و اون هم دقیقاً در محدوده چنین تاریخی. :)) اما به‌نظرم خوب بود که به مناسبت این تاریخ یک نشونه‌ای توی وبلاگم باشه و کمی درباره اینکه چقدر همه‌چیز عجیب شده و عجیب پیش رفته حرف بزنم.

نتیجه بدیهی نگاه به این اتفاق‌ها می‌تونه این باشه که فکر کردن به ۸-۱۰ سال بعد کاملاً بی‌فایده است. برنامه‌ریزی برای اون تاریخ‌ها که بیشتر حتی بی‌فایده است. و نتیجه دیگه برای من، گذاشتن تمرکز تام و تمام روی لحظه‌هایی که دارم. لحظه‌هایی که روشنی زندگی و رنگ‌های زنده بودن تماماً تیره و تار و خاکستری شدن و آینده، تنها و تنها تبدیل به یک ورطه ترسناک شده برام و هر آن منتظر اتفاقاتی هستم که ناراحتم می‌کنن. و تنها از این خوش‌حالم که در این ۸-۱۰ سال از همین وبلاگ دوستانی پیدا کردم که کنارشون رشد کردم و دقتم رو تیزتر و فکر کردنم رو روشن‌تر کردن و بخش زیادی از لحظه‌های خوب این سال‌هام رو کنار اون‌ها – مجازی یا حضوری – ساختم.

نمی‌دونم چندنفر دیگه که هنوز اینجا هستند، این تاریخ براشون مفهوم نمادین مهمی داره. اما اگر بودید چند کلمه‌ای بنویسید. از هرچی. تصورتون، اتفاق‌های تغییردهنده‌ای که این سال‌ها تجربه کردید یا هرچیز دیگه‌ای. :)

۰۴/۰۴/۰۵
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۷)

خیلی هیجان انگیزه که اینجا دوستان ده ساله داشته باشه کسی

زیباست 

عالیه

من چقدر قرار وبلاگی دوست دارم

۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۰:۳۲ مهدیار (مترسک)

خیلی چیزا رو تو همین وبلاگ فکرشو می‌کردیم و نشد ولی یه چیزی خیلی شد و اونم پیدا کردن دوستای خوبی مثل خودته.

درسته که وبلاگ دیگه یه تکنولوژیِ در شرف منسوخ شدنه و نسل جدید حتی نمی‌دونن وبلاگ چیه ولی خوشحالم تو دورانی زندگی کردم که وبلاگ بود و تونستیم توش بنویسیم و عشق کنیم و حالمون رو با هم به اشتراک بذاریم و کلی چیزای جورواجور یاد بگیریم و یاد بدیم.

همیشه گفتم بهترین دوران زندگیم همین دوران وبلاگ‌نویسی بود و همچنان هم خوشمزه‌ترین خاطراتم، به وبلاگ مربوطه.

اگه صد بار دیگه هم به عقب برگردم باز وبلاگ رو به عنوان دریچه ارتباطیم با جهان بیرون انتخاب می‌کنم فقط با این تفاوت: بیشتر قدر آدم‌های اینجا رو می‌دونم و بیشتر باهاشون کیف می‌کنم؛ چون برخلاف تصورم اون حال و هوا دائمی نیست پس با علم به این موضوع موظفم که بیشتر بهره ببرم.

هعی روزگار...

پاسخ:
چاکرم. :)

آره وبلاگ قسمت قشنگی از زندگیمون شده.

این تصور ثبات و استقلال و اینا رو خیلی خوب گفتی‌.

منم اون‌موقع فکر می‌کردم تو این تاریخ بچه دارم. ((:

و یه حسی دارم مبنی بر اینکه هرچقدر به آینده جدی‌تر فکر کنی، جهان «زرشکِ» غلیظ‌تری به سمتت حواله می‌کنه. ((:

پاسخ:
هعییی. :))))

دقیقاً. 
۰۷ تیر ۰۴ ، ۰۵:۴۹ پیچند ‌‌

مفهوم نمادین داشت. نداره دیگه.

پاسخ:
حیف شد. 
۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۰:۰۸ آقاگل ‌‌

منم این تاریخ 4 -4 -1404 رو از وبلاگ آبو و وبلاگ فاطمه نجفی (معلم بود و اهل شمال) یادمه. 

ولی خب چون عموماً آدم فکر کردن به آینده نیستم، فکر نمی‌کردم 1404 چطوری خواهم بود. فقط برام یک تاریخ دیر و دور به نظر می‌رسید. چیزی که حالا حالاها بهش نمی‌رسیم. ولی وقتی بهش رسیدیم و درست وسط جنگ بود، برام غافل‌گیرانه به نظر رسید. اگرچه احتمالاً جنگ هم نبود، نمی‌تونستیم بیایم تا آزادی. :)

 

پاسخ:
آره فاطمه نجفی رو هم یادمه. مهربانو. همشهری هم بودیم. یادش به‌خیر. :))
ماها دیگه قرارامون رو گذاشتیم. نیازی به ۴۰۴.۴.۴ نداشتیم. :دی

ببین من دیروز یه آشنای ۱۹ ساله رو دیدم که ۵ سال بود ندیده بودمش.

با وجود این که ۵ سال اخیر برای من هم کلی داستان داشته، ولی به نظر می‌رسید پنج سال برای اون بیشتر از من بوده. بالاخره سن اون ۳۵ درصد رشد کرده، و من ۲۵ درصد (((:

داشتم حس می‌کردم احتمالا روی همین فرمون، قراره سال‌های بعد هم سریع‌تر بگذرن. نمی‌دونم چه می‌شه کرد. شاید همین تغییرای اساسی (که بعضی پرتمون می‌کنن بیرون از دایره‌ی امن‌مون) باعث بشن حواسمون جمع بشه، و سرعت زمان کمی کمتر بشه. نمی‌دانم.

پاسخ:
آره این درصد بازه زمان به سن هم چیز عجیبیه و عجیب هم جواب میده لامصب. یعنی فکر کن زمان قراره از این هم سریع‌تر بگذره. :))) هعیی. 
۱۱ تیر ۰۴ ، ۰۹:۲۲ تسنیم ‌‌

برای من تاریخ مهمی نبود، حتی اومدن و رفتنشم نفهمیدم و از وبلاگ بقیه متوجهش شدم. ولی واقعا تصورم از ۴۰۴، استقلال از والدین کاملا سنتی، اونم بدون ازدواج و بدون کوچکترین درد و خونریزی و ناراحتی نبود.

پاسخ:
چه خوب، چه خوب. :)) زنده باد استقلال از خانواده. :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">