مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز اینجوری بود که انگار یه صفحه سفید، وسط یه کتاب درسی سنگین ببینی، وقتی فرداش امتحان هم داشته باشی :)
یه شروع عجیب‌وغریب با یه خواب که سفر زمانی داشت و من بار اولم بود که توی خواب زمان رو جابه‌جا می‌کردم :)) این‌طوری بود که من و یکی دیگه، که انصافاً نمی‌دونم کی بود، رفته بودیم به آینده. و بعد یادم نیست آینده چجوری بود. فقط یادمه شلوغ و پردردسر بود. دوستش نداشتیم. کل خواب توی همون شلوغی و نامطلوبی می‌گذشت و کلی ماجرا که همشو یادم رفته و تنها نکته‌ی مطلوب توی اون شلوغی این بود که تنها نبودیم. لحظه‌ی آخر که خواستیم برگردیم، یه حالت «آخیش، برگردیم به همون ۹۷ خوبمون»طور داشت و واقعا نمی‌دونم چرا ۹۷! ۹۷ چیز خاصی نبود چندان که :/ ولی برگشتیم و توی این آسانسور زمان‌پیما (!) چقدر حالمون خوب بود و با لبخندمون حال می‌کردیم! البته واقعا نمی‌دونم کی بود، ولی هرکی بود دمش گرم :)) تا حالا فکر نمی‌کردم یکی این‌قدر باهام راحت و گرم بتونه بشه کلا :)) و خب، برگشتیم. رفتیم یه میز کافه‌ای‌طور گرفتیم و نشستیم و توی دفترچه‌مون یه‌چیزی نوشتیم. بعد نوشته‌مون رو به هم نشون دادیم و دیدیم که هردومون نوشتیم که چقدر خسته‌ایم و چقدر خوابمون میاد! پایین نوشته‌ی همدیگه نوشتیم که آره، منم همینطور! و بعله! درسته! همینجا بیدار شدم :)) یعنی دقیقا توی نقطه پایان داستان خواب که کم‌کم می‌رفت که تیتراژ رو پخش کنه، منم بیدار شدم :)) خیلی هماهنگ و خوب! و بعد؟ بیدار شدم، به کلاس نچسب شیزیک به موقع رسیدم و قبلش یه کامنت جالب خوندم که خب توی پنج‌سالی که توی این فضام، این‌قدر یهویی سابقه نداشته و مرسی واقعا! و بعد همینطور ادامه پیدا کرد. بازار خوب گذشت و ظهر فهمیدیم که تمرینات تی‌ای شیزیک تمدید شده و کلاسش هم لغوه. بعد دیگه دیدم همه‌چی زیادی داره خوب جلو می‌ره، با خودم گفتم حتماً ریاضی‌شیمی تاریخ رو تمدید نمی‌کنه و کلی هم می‌توپه که چقدر تمدید کنم آخه -_- ولی باورم نمی‌شه :| ایمیل زد که باشه، یه هفته دیگه هم تمدید و من اینجوری بودم که چرا :)) یه پیاده‌روی نسبتاً خوب هم بعد مدت‌ها رفتم و محلاتی که دوست داشتم رو دوباره دیدم و می‌دونی، پیاده‌روی چیزای زیادی رو به ذهن آدم راه می‌ده. خلاصه همینطور خبر و حال خوب رسیده و همینطور احساس فراغت می‌کنم و می‌دونید، من عاشق این احساس فراغتم! فشردگی کارها دلگیره و ترجیح می‌دم با آسودگی انجامشون بدم. و خب الان می‌خوام دیگه نتم رو روشن نکنم که این اخبار خوب همینطور بمونن و یهو یه خبر ناجور نیاد این آرامش رو به هم بریزه :دی خداروشکر فوتبالی هم نیستم :)) تا پستی دیگر خداحافظتون :))
+ دیگه گفتم دیشب و شب‌های دگر (!) این‌قدر حال بدم رو نوشتم و به اشتراک گذاشتم، یه بارم بیام و حال خوبم رو بنویسم :)) هرچند که جفتش اتلاف وقتتونه و شرمنده‌م :)
محمدعلی ‌‌
۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۹:۲۷ ۳ نظر

یک شب غرق بودم توی درس یا کتابی چیزی، صدای تلگرامم بلند شد و دیدم سلام فرستاده. بدون اینکه برم داخل چت، میوت کردم که نه ببینم، نه سین بشه. سی مهر تولدم رو تبریک گفت. میوت بود و بازم هیچ واکنشی نشون ندادم. الان هم به سه زبان فارسی و انگلیسی و چینی برام نوشته که بیا Tenet رو ببینیم. همچنان میوته. همچنان قصد آشتی ندارم. همچنان سین نمی‌کنم. ولی نمی‌فهمم. چرا اونایی که دوست دارم باهاشون ارتباط داشته باشم، یا ازم فراری‌ان یا «که در خیلت به از ما کم نباشد». اما اونایی که بعد از مدت‌ها، با کلی درد، تصمیم به سکوت و جدایی گرفتم، اونایی که مدت‌ها جز خاطرات رنجور و تحقیر و آزار، ارمغانی برام نداشتن، دست‌بردار نیستن و از زندگیم حذف نمی‌شن. به عبارتی، نه راه پس، نه راه پیش. 

من هرچی زور داشتم، دارم می‌زنم. دست هم برنمی‌دارم. ناامید هم نمی‌شم. از وسط راه هم برنمی‌گردم. کارها رو هم کم نمی‌کنم. ولی خدایا، می‌دونی که. این سرگردونی‌ها اون‌طرف شبیه بازیه. این‌طرفه که دردش زیاده. می‌شه یا بیام اون‌طرف، یا سرگردونی و ناتوانیم کم‌تر بشه؟ من دیگه دارم می‌ترسم. دارم کم می‌آرم. این مجازی شدنا و خونه‌نشینی‌ها هم که مزید بر علتن. نمی‌کشم این همه رو. 




دریافت

محمدعلی ‌‌
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۱ نظر