پایان شب سیه کدوم وره؟
هیچوقت برای بچهدار شدن پیشفرض منفی نداشتم. یعنی اینطور نبوده که از اساس مخالف باشم یا فکر کنم ظلمی به متولد شده یا از این دست تفکرات چپ. تنها چیزی که برام مرز بوده، برخورداری متوسط خانواده بود و البته روشنی و آگاهی دو طرف ماجرا؛ یعنی زن و مرد. اما جاهایی که زندگی خیلی سخت شد، مثل امروز و دیدن دلار ۹۲ تومنی، به این فکر میکنم که بچه نیاوردن یا حتی سقط کردنش خیلی راحتتر از اینه که اون متولد بدبختِ ازهمهجا بیخبر، بتونه از این دنیا بره بیرون. مخصوصاً وقتی که اون برخورداری متوسط و مهمتر از برخورداری، آگاهی و روشن بودن خانواده موجود نباشه. واقعاً به این فکر نکردن که چجوری میخواد بره بیرون؟
خلاصه که دلم میخواد از زندگی پیاده شم. انگار که کاری از دستم ساخته نیست. یک مرد وقتی میمیره که غرورش از بین بره. حس ناتوانی و بیچارگی، اون هم به مدت طولانی، حکم تورم رو برای اخلاقیات جامعه داره؛ از درون دچار فروپاشی میشی و قبل از اینکه بفهمی، دیگه هیچی سرحالت نمیکنه. هیچچی.
+ اگه دستمون به مقصران نمیرسه، حامیان مقصران رو رها نکنیم. هرجا دستمون رسید، چنان خنجر رو فرو کنیم بهشون که جیگرمون حال بیاد. حداقل قبل پیادهشدن از زندگی، یه حالی به سرنشین حامی رانندهی بدبختیمون داده باشیم.
به نظرت راهی هست که غرور یک مرد، توانایی حس کردن و لذت بردن وابسته به مثلا قیمت دلار نباشه؟