مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

روزهایی که می‌گذرند، همه‌ی دلایل کافی برای غم‌اندوزی را دارند. هم تنگناها و فشارهای روحی، هم روزگار پیچیده و حساب‌وکتاب‌هایی که هرروز سنگین‌تر از دیروز می‌شوند، هم فرایند پایان‌ناپذیر انتظار روزهایی که نیستند/نخواهند بود، هم بهانه‌های دیگر. دردهای دیگر. دردهای مدام و همیشگی. می‌توانم روزها بنشینم و زانوی غم را بغل کنم، همان‌طور که چند روزی به این منوال گذراندم. هم می‌توانم صبح تا شب در کار و کتاب غرق شوم و این میان، نه ببینم، نه بشنوم، و به تبع، نه بترسم که مبادا چنین و چنان. می‌توانم به نسیم شبانگاه بیدار بمانم و برای دلی که دیگر نمی‌دانم چقدرش باقی مانده، شعر بخوانم و از دیوارها بالا بروم. می‌توانم طرح‌هایی که مدت‌ها پشت زندان بی‌کیبوردی خاک خوردند را بیرون بکشم و برای‌شان نرم‌نرمک یادداشت بردارم. می‌توانم برای آن مستیی که خود را لایق‌اش می‌دانم برنامه بچینم و خیال ببافم. می‌توانم به آبی خیالی آسمان تهران در کارت‌پستال روبه‌رویم خیره شوم و روزهایی را تصور کنم که در یکی از این ساختمان‌ها، یک عصری چای کنارم را شور می‌نوشم. اگر این‌قدر از سیگار بدم نمی‌آمد، یک سیگاری هم می‌گیراندم و دودش را به باد می‌سپردم که پیشکش کند؛ احتمالاً شاعرانه‌تر می‌شد. یا می‌توانم یک عادت فردی را بنا کنم که عصرها بروم ده دقیقه راه بروم و البته نه بیش‌تر. می‌توانم برنامه بچینم و یک سفر بروم کویر و آسمان را در آغوش بگیرم. می‌توانم غم را حواله دهم به فردا - به جای تمام کارهایی که حواله‌شان می‌دادم - و خودم را از دست‌ها نجات دهم. می‌توانم کاغذهای یادداشت میزم را مرتب کنم و همزمان به این فکر کنم که چقدر زندگی با یادداشت‌ها زیباتر است. می‌توانم حاشیه‌ی کتاب‌هایم بنویسم و نگران کتابخانه‌ای که ندارند نباشم، که دیگر چندان نیازی به آن هم ندارند. می‌توانم بی‌وقفه به آمار خیره بمانم و از عددها، آینده را بخوانم. می‌توانم ساعتی چند بنویسم و بی‌آنکه خسته باشم به کلاس آخر در ترم آخر فکر کنم که حتماً قرار است غم‌انگیزم کند. می‌توانم به سربازی، گرانی و بی‌سقفی کم‌تر فکر کنم و به‌جای آن دمی چند خوش باشم که ته‌دیگ همیشه خوشمزه‌تر است. می‌توانم به جذابیت‌هایی که دیگر مهم نیستند بخندم. می‌توانم تا آخر پشت کلمه‌ها پنهان بمانم. کشف نشوم. می‌توانم فراموش شوم. انتخاب غم‌اندوزی در میان این‌همه امکان، معقول نیست. و عقل همان قوه‌ی تمیز است. اما غافل از اینکه نهایتاً دل است که می‌گوید چه «بماند» و چه نماند. و عقل بیچاره، عمر بیچاره، انسان بی‌چاره. 

نوشته‌شده:‌۳۱خرداد۱۴۰۰

+ حالا دیگر روزهایی که می‌گذرند، دلایل کافی برای غم‌اندوزی را ندارند. اما حس کردم تصویرهایی که در این نوشته هست، ارزش ثبت شدن داشته باشد.

محمدعلی ‌‌
۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۹:۱۶ ۲ نظر