چرا نادیدن ما تو را هیچ غمی نیست؟
یک شب غرق بودم توی درس یا کتابی چیزی، صدای تلگرامم بلند شد و دیدم سلام فرستاده. بدون اینکه برم داخل چت، میوت کردم که نه ببینم، نه سین بشه. سی مهر تولدم رو تبریک گفت. میوت بود و بازم هیچ واکنشی نشون ندادم. الان هم به سه زبان فارسی و انگلیسی و چینی برام نوشته که بیا Tenet رو ببینیم. همچنان میوته. همچنان قصد آشتی ندارم. همچنان سین نمیکنم. ولی نمیفهمم. چرا اونایی که دوست دارم باهاشون ارتباط داشته باشم، یا ازم فراریان یا «که در خیلت به از ما کم نباشد». اما اونایی که بعد از مدتها، با کلی درد، تصمیم به سکوت و جدایی گرفتم، اونایی که مدتها جز خاطرات رنجور و تحقیر و آزار، ارمغانی برام نداشتن، دستبردار نیستن و از زندگیم حذف نمیشن. به عبارتی، نه راه پس، نه راه پیش.
من هرچی زور داشتم، دارم میزنم. دست هم برنمیدارم. ناامید هم نمیشم. از وسط راه هم برنمیگردم. کارها رو هم کم نمیکنم. ولی خدایا، میدونی که. این سرگردونیها اونطرف شبیه بازیه. اینطرفه که دردش زیاده. میشه یا بیام اونطرف، یا سرگردونی و ناتوانیم کمتر بشه؟ من دیگه دارم میترسم. دارم کم میآرم. این مجازی شدنا و خونهنشینیها هم که مزید بر علتن. نمیکشم این همه رو.
دریافت
همچنان مبهم مینویسید:)
امیدوارم بهترین صلاح براتون اتفاق بیفته.