روزمرگی
۱. نمیدونم چرا واکنش من رو تونست بگیره، اونم اینقدر شدید. دو روز برای این موضوع احوالم ناخوش بود. قضیه اینکه دستگاهم هنگ کرد و کوییز معدنیم ارسال نشد و قصههای بعدش. من واقعا این چیزا روم اثری نداره ولی وقتی سه ترم پشت هم تکرار بشه، هی سر هر ارسال، هر کوییز، هر میانترم و پایانترم، میدونید، نه که مهم باشه، ولی یه جور حس تحقیر توی خودش داره که واقعا بده. واقعا بده. نمیدونم کمکاری از منه یا نه، ولی من سعی کردم کوتاهی نکنم. نمیشه. واقعا ادامه دادن اینشکلی، کجدار و مریز، سخته. وحشتناکه. عجیبه. ولی راهی، چاهی، چیزی نمیشناسم.
۲. خب الان رسیدم به همون روزایی از پارسال، که شدیداً اذیت بودم از دلتنگی. چیکار کردم توی این یکسال؟ نمیگم هیچکار. نه. واقعاً الان دیدم بهتر شده، میفهمم یه چیزایی رو، ولی هنوز نمیفهمم یه چیزایی رو. امیدوارم اوضاع بهتر بشه. میترسم راستش. خوابهای عجیب میبینم. روزهای عجیبی رو میگذروندم. امتحانهای عجیبی رو پاس نمیشم. واقعا یه چیزایی مونده سر ذهنم، که نمیدونم چیکارشون کنم. نمیفهممشون دیگه.
۳. بالاخره مامانم گوشی خرید :)) از پارسال نیت کرد و بالاخره، با وسوسهی من گرفت! همین گوشی دیماه ۵.۵ بود، الان ۳.۹ :)) میخوام بگم توی همچین مملکت زیبایی زندگی میکنیم. البته من هنوز با همون عهدی که با اندروید ۴ بستم، هستم، متاسفانه :))
۴. واقعا دوست دارم کرونا تموم شه و برگردم خوابگاه. واقعا واقعا. نیاز به خلوت و تنهایی دارم. نیاز به خصوصی، سکوت، انتخاب، جنگ. نیاز به نور صبح خوابگاه دارم. نیاز به آفتاب نیمجون زمستونی خوابگاه. دلم میخواد برگردم به اون محله طرشت، و یه دل سیر راه برم، و خیالیم نباشه که نشد یا نمیشه. یعنی میشه؟
۵. تربیتبدنی، روزی چندبار بهم یادآوری میکنه که یه موجود چاق و بیفایدهم :)) یعنی هیچی اندازه تربیتبدنی، صریح و بیپرده به رخ آدم نمیکشه وضعیتش رو -_-
۶. دوست دارم بنویسم. ولی نمیدونم. حس میکنم اینطوری خوب نیست وبلاگ پیش بره، از طرفی هم دلم نمیاد خالی بمونه. هم دیگه یادم رفته پست خوب نوشتن رو، هم دلم نمیره به ننوشتن. فعلا همینطوری ادامه بدم ببینم کجا میرسه :)
همین روزمرگی نوشتن خیلی هم خوبه!