مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

تو آن غمی که خون چکیده در جامت...

يكشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۱ ب.ظ

هفته قبل رو می‌تونم به عنوان یکی از معمولی‌ترین هفته‌های زندگی‌م نام ببرم. هفته‌ای که خیلی عادی بود، همه‌چیز آروم. همه‌چیز روال عادی خودش رو طی کرد. نه تنشی و چالشی، نه کوششی و شکستی. کتاب می‌خوندم، می‌نوشتم، به وقتش می‌رفتم نون می‌خریدم و غذا رو بار می‌ذاشتم. ظرف می‌شستم و قدم می‌زدم و باز هم کتاب می‌خوندم. میز رو مرتب می‌کردم و برای آخر هفته برنامه استراحت می‌چیدم. این آروم‌ترین هفته زندگی رو دوست داشتم؟ نمی‌دونم. ولی بهش نیاز داشتم. بعد از این دوسال و چندماه تنش مدامی که همراهم بوده، این یک هفته آرامش رو نشونه خوبی می‌بینم. یک هفته‌ی روتین و ساده. می‌دونی، می‌گن که بعضی‌وقت‌ها روتین‌های خیلی عادی رو به‌هم بزنید و ببینید چی می‌شه. بذارید شرایطی رو تجربه کنید که هیچ‌کس تجربه نمی‌کنه. یکی از مثال‌هاش اینه که عجیب‌وغریب بشید. چه می‌دونم، جوراب و کفش لنگه‌به‌لنگه بپوشید، کلاه عجیبی بذارید که قبلاً نمی‌ذاشتید یا یه چیزی دست‌تون بگیرید که همه نمی‌گیرن. دیروز که چندساعت با سه تا خیار داشتم می‌چرخیدم چنین‌چیزی رو تجربه کردم. حرکت عجیبی که انجامش نمی‌دیم. بقیه هم. همراهی شش-هفت ساعته‌ام با خیارها، به‌هم زدن روتین هفته قبل بود. خارج شدن از مدار عادی شدن زندگی. به‌یاد آوردن ریسک‌هایی که کردم. جدا شدن از تکرار هرروزه. این یک‌ماه تکرار و روتین ضرر سنگینی هم به من زد. یک ماه هیچ به سبدم سر نزدم. سبدی که نصفش نوسان بود و خب. نتیجه پیداست. دارم دوباره به زندگی واقعی، به چالش و تنش و کوشش و شکست برمی‌گردم. می‌شه این‌بار یه‌کم ادویه پیروزی هم چاشنی‌ش بشه؟ امیدوارم؛ در حالی‌که از امیدواری متنفرم.

برمی‌گردم، چون فرار کردن چاره خوبی نیست. باید قبولش کرد و رد شد. تا قبولش نکنی رد نمی‌شی. یکی بود که سه‌ماه می‌خواستیم قرار هماهنگ کنیم و نمی‌شد. هردوتامون سرمون شلوغ بود ولی من همیشه بلدم وقت خالی کنم. خلاصه وقتی چندهفته قبل قرارمون جور شد حکمتِ به‌هم خوردن قرارهامون رو فهمیدم. دقیقاً چنین وقتی نیازش داشتم. وسطش بحث کشیده شد سمت خاکی. ازش پرسیدم اسم این وضعیت چیه که نمی‌تونی از ماگ موردعلاقه‌ت استفاده کنی؟ گفت بشکن بره. گفتم یادگاریه، یادگار یکی دیگه از دوستام که نمی‌دونست داره چه یادگاری خفنی بهم می‌ده. بازم گفت بشکن بره. گفتم اسم این یکی وضعیت چیه که نمی‌تونی از خیابون رد بشی؟ نمی‌تونی لوگوی ویندوز رو ببینی؟ نمی‌تونی میم رو بکشی؟ نمی‌تونی به آزادی نگاه کنی؟ نمی‌تونی از چمران رد بشی؟ نمی‌تونی تا انقلاب بری؟ نمی‌تونی توی بیستون قدم بزنی؟ نمی‌تونی برگردی مترو منیریه؟ نمی‌تونی آهنگ گوش بدی؟ نمی‌تونی عطر بزنی؟ نمی‌تونی بهار رو دوست داشته باشی؟ نمی‌تونی به فکر خونه باشی؟ نمی‌تونی... همه‌چی رو نمی‌تونی بشکنی بره پسر. نمی‌تونی. نمی‌تونی و فقط باید قبول کنی و رد شی. و تا قبول نکنی رد نمی‌شی و تا رد نشی نمی‌تونی جلو بری. می‌فهمی که. من از وقتی که تصمیم گرفتم آزادی رو نبینم، هرروز آزادی‌ام. دوبار مجبور شدم از چمران رد بشم و مترو منیریه رو هم گذری دیدم. ده‌بار کارم افتاد انقلاب و مجبور شدم برای چندتا قرار کاری عطر هم بزنم. می‌فهمی؟ زندگی ادامه داره و گذشته تو از زندگی فعلی تو منفک نیست و منفک نمی‌شه. نمی‌تونی بشکنی بره. نمی‌تونی فرار کنی. دیگه-نمی‌تونی-فرار-کنی!

۰۱/۰۵/۰۲
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۱)

کلا فرار کردن خیلی غلطه هیچ وقت جواب نیست مگه اینکه یه حیوان وحشی دنبالت کرده باشه تازه اونم کسایی که حیوان شناسی بلدن و میدونن رفتارشون چطوریه میگن اتفاقا خیلی از حیوانات وحشیم تا وقتی تو شروع نکنی فرار کردن دنبالت نمیدونن و اگه آهسته قدم برداری به سلامت رد میشی و گرنه که تو بدو گریزلی بدو :))

گاهی تو زندگی یه جاهایی هست که نه تنها نباید فرار کرد که باید وایستاد یکم فکر کرد و حتی برای دقایقی گذشته رو بغل کرد بعد بوسیدش گذاشتش یه گوشه که مزاحم راه نباشه ولی خب دور انداختنش؟ نشدنیه واقعا

اصلا این آدمی که هستیم چه خوب چه بد محصول همون گذشته است و اگه عاقل باشیم وقایع هر چقدرم بد میتونن کمک کنن رشد کنیم.

من جات بودم ماگ رو اتفاقا میذاشتم جلوی چشم و هر روز استفاده میکردم تا بشه یه لیوان عادی

پاسخ:
:)) آره می‌فهمم ولی خب گاهی شدت درد زیاده، راهی جز فرار نمی‌مونه.
ولی بعدش می‌شه برگشت و بهش فکر کرد و راه درست رو انتخاب کرد. منم ماگ رو برگردوندم به میز و استفاده می‌کنم ازش. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">