مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

نفسم گرفت!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۳۰ ق.ظ

رفتم مطالب خیلی قدیمی‌م رو، کامنت‌هایی که خیلی قبل دریافت کردم رو، دوباره مرور کردم. نمی‌دونم چرا. همینطوری. دو سه ساعت. نمی‌دونم زمان چطوری گذشت. نفسم گرفت. بدجور. خدای من. بعید می‌دونم چیزی به اندازه‌ی یک وبلاگ روزمره، بتونه این‌قدر گذشته رو صاف و شفاف ذخیره کنه. 

+ حرفی، حدیثی، نکته‌ای، سوالی، ابهامی، چیزی ندارید بگید؟ :) بیاید حرف بزنیم. دلم تنگ شده.

۹۹/۱۲/۰۱
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۱۵)

مرور خاطرات تو وبلاگ خیلی حس جالبیه منم خیلی وقتا این کارو کردم :)

پاسخ:
آره، چیز عجیبیه :)

منم هرگاه مطالب ابتداییم، چه اونهایی که عمومین و چه اونهایی که عدم نمایش زدم رو میخونم از این سیر تغییر تعجب میکنم، گاهی از خودم جری میشم که واقعا این تفکر من بوده؟ گاهی میگم این من بودم؟ و گاهی به خودم میگم خوبه که مثل مرداب نبودم لااقل، خوب یا بد حرکت کردم و تغییراتی توی ذهن و وجودم اتفاق افتاده، فقط امیدوارم در راستای بهتر شدن و تکامل باشن :)

 

نکته هم اینکه، وقتش رو زیاد کنید لطفا :))

پاسخ:
آره، تغییر می‌کنیم و این خیلی باعث خوشحالیه. فقط ناخودآگاه بودنش یه کم اذیت می‌کنه که می‌شه آوردش در سطح خودآگاه. خیلی خوب می‌شه که آدم ببینه تغییرات خودش رو در لحظه =)

دوست دارم بیش‌تر بنویسم، ولی بیش‌تر چیزایی به ذهنم می‌آد که نمی‌خوام ازشون بنویسم =)
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۵ خورشید ‌‌‌

چه‌طوری؟ :)

پاسخ:
کمی تا قسمتی ابری :) در کل خوبم.
شما خوبی؟
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۶ فاطمه ‌‌‌‌

سلام

منم یه وقتا که این کارو می‌کنم احساسات مختلفی همزمان بهم دست میده. دلتنگ می‌شم واسه خاطرات گذشته‌ی پست‌هام و آدمایی که اون موقعا بودن و کامنت می‌ذاشتن (از اون دلتنگیای همراه با لبخند). حرص می خورم بابت چرت و پرتایی که یه زمان فکر می‌کردم نوشتن‌شون جالبه! می‌خندم به بعضی دغدغه‌هام و بعد با دیدن اونایی که هنوز وجود دارن خنده‌م محو می‌شه. تهشم می‌بینم اگه ادامه بدم افسرده می‌شم و به سختی صفحه رو می‌بندم :))

پاسخ:
سلام
آره دقیقا همین. دلم تنگ می‌شه برای کسایی که بودن و نیستن الان، کسایی که بودن و پررنگ‌تر بودن، کسایی که حرف می‌زدن و الان ساکتن، و خیلی وارد این شکلی. و حرص می‌خورم از تنبلی و بیش‌فعالی کودک فعال درونم :| :)) 
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۱۶ دُردانه ‌‌

وبلاگ روزنامه بیشتر به درد تحلیل شخصیت و بررسی تغییر روحی خود آدم می‌خوره. بخوای روابطت رو با آدمای دور و برت ارزیابی کنی، پیشنهادم مرور گفت‌وگوهای نوشتاری سال‌ها قبله. و البته همین کامنت‌ها و پاسخ‌هاشون.

پاسخ:
آره، و جالب اینکه، وبلاگ هر دو رو داره. هم متن‌ها، برای تحلیل خودمون، و هم کامنت‌ها و جواب‌ها و مکالمه، برای تحلیل روابطمون. 
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۱۹ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم :))

سلام! :))

پاسخ:
سلام. خوش اومدی :)
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۲۱ خورشید ‌‌‌

خیلی خوابم میاد و فردا از هشت صبح تا هفت شب کلاس دارم. 

خدا کنه این ترم خیلی سخت نگذره‌.

پاسخ:
این کامنت رو باید همون شب جواب می‌دادم. الان مثل چایی سردشده است. ببخشید :))
ولی امان از روزهایی که پشت هم کلاس داریم. 
منم امیدوارم سخت نگذره. امیدوارم آخرین ترم مجازی هم باشه. 
۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۴۵ دُردانه ‌‌

عه! من این کامنتو که نوشتم ارور داد و ارسال نشد :))

تو پنلم هم نبود

الان دیدم اومده تو پنلم!

 

منظورم روزمره بود نه روزنامه 

پاسخ:
بیان داره عجیب می‌شه :| :))


خیلی هم خوب. گرفتم منظور رو.

منم یه وقتایی میرم سراغ پست‌های قدیمی. سراغ کامنت‌های قدیمی.

یک بار هم دلم برای دو سه نفر تنگ شده بود، رفتم تمام کامنت‌هایی که ازشون گرفته بودم رو خوندم. خیلی تجربه‌ی عجیب و غریبیه.

 

پاسخ:
آخ آره، اینکه دلمون تنگ می‌شه، می‌ریم می‌زنیم روی اسمشون، و همه‌ی کامنت‌هاشون رو می‌خونیم. چندبار این کارو کردم. بیش‌تر از چندصد کامنت رو خوندم هر بار. چقدر کیف می‌ده، و چقدر دلتنگی داره.

به تازگی چیزای جالبی درباره میزان هیجانات و انواعشون و تناسب ادما با هم فهمیدم و جالبه!

نگاه جدیدیه یادم باشه یه بار بنویسم درباره‌ش یا حرف بزنیم.فک کنم توعم خوشت بیاد از این تایپ داستانا.

پاسخ:
چه خوب.
آره خوشم می‌آد. بنویس هر وقت که وقت کردی.

جطوری دلاور؟ 

پاسخ:
خوبم :)

آرشیو وبلاگامون یک مستند کاملا واقعی و مورداعتماد از ماست.

من واقعا تغییر روابط، تغییر دیدگاه و ابعاد و حتی پیشرفت و پسرفتم رو در زمینه‌های مختلف می‌بینم و می‌خونم.

پاسخ:
دقیقا همینه. کاملا همینطوره برای من هم. و خیلی شگفت‌انگیزه.
۰۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

حالا من شاید خیلی از روزمره‌هام هم ننویسم ولی بازم لابه‌لای نوشته‌های قبلی چیزهای زیادی پیدا میشه:)

پاسخ:
آره... واقعا نوشتن، خیلی خوب ثبت می‌کنه خیلی چیزا رو.
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۲۱ Alexandrina Victoria

بعد از مدت‌ها، سلام. :)

 

متاسفانه، هیچ‌وقت، این حس خوب تجدید خاطرات و ذخیره‌ی گذشته نصیب وب‌حذف‌کنندگان نمی‌شه... :(

پاسخ:
سلام

بله دیگه، این عقوبتِ حذف‌کنندگانه.
ولییی، از اینجا می‌تونید به یک‌چیزهایی دسترسی پیدا کنید :دی
۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۴۱ Alexandrina Victoria

خیلی ممنون،‌ دستتون درد نکنه.

اتفاقا یه سری از نوشته‌هام رو خیلی دوست داشتم دوباره بخونم،‌ خیلی خوشحال شدم. *_*

پاسخ:
خواهش می‌کنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">