مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

من برات از نرسیدن می‌گم، تو از رسیدن بگو.

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۴۷ ب.ظ

من آدم آینده نیستم. آدم گذشته‌ام. برای همینه که به چیزی نمی‌رسم. فقط از رسیده‌هام دور می‌شم. راستی، رسیدن چه شکلی بود؟ 

+ دیشب یه پیاده‌روی کوتاه داشتم. قد اینکه نونوایی رو دور زدم و دوتا خیابون اضافه‌تر راه رفتم. یه جایی بود، یه‌جور خاصی نور نداشت. یعنی تاریکی مطلق نه، کم‌نور هم نه. یه چیزی بین‌ش. من سرم پایین بود. می‌دونی. داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر دوست دارم جای همونایی باشم که چندین سال، اصلِ اساسی‌شون رو انکار می‌کردم و حالا، حالای حالا، گرفتارش شدم. چقدر دوست داشتم که این فیلم آپاراتچی، برعکس می‌چرخید و من بین این دوراهی تاریک، مبهم، تنگ، سریع، درست‌تر می‌پیچیدم. سرم پایین بود و جز جلوی پام رو نمی‌دیدم. توی اون جای خاص و کم‌نورتر از کم‌نور، یک لحظه ترسیدم. نمی‌فهمیدم دارم پا روی چی می‌ذارم. انگار که هر لحظه، یه چاله‌ای باشه. یه سنگی باشه، یه چیزی مانعی باشه. سرم رو آوردم بالا، ترسم ریخت. بی‌پروا شدم. هنوز تاریک بود، ولی من تاریکی رو نمی‌دیدم، پس نمی‌ترسیدم. این‌قدر برام عجیب بود که مسیر رو برگشتم، دوباره از همین جا رد شدم. با سر بالا، با سر پایین. با سر بالا، تند می‌رفتم. با سر پایین، احتیاطم غالب بود. احتیاط. احتیاط. کاش بین دوراهی، سر پایین رو انتخاب می‌کردم. (می‌دونم که می‌شه یه نتیجه کاملا عکس این گرفت. ولی من این نتیجه رو لازم داشتم، چون از عکسش آسیب دیدم. بله، می‌شه به نور چشم دوخت و پروایی از چاله و پیچ‌خوردگی پا نداشت. اما... همیشه چاله‌ها پا رو پیچ نمی‌دن. اگه چاه باشه، سرت هم می‌شکنه.) 

+ این چندماه قبل چندماه، یعنی تابستون، به خودم می‌گفتم گذشته‌ها گذشته محمدعلی. تو مسئول جلوی خودتی، نه پشت سرت. اما خودمونیم. گذشته‌ها می‌گذرن؟ اون‌قدر می‌گذرن که دیگه مرور نشن؟ آره؟

۹۹/۱۰/۲۲
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۹)

۲۲ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۰ سارا خانی

گاهی وقتا اونقدر میگذرن که دیگه اصلا یادت نمیاد اتفاق افتادن...

پاسخ:
آره... ولی یه کم دیر می‌شه شاید...
۲۲ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۱ هیـ ‌‌‌ـچ

امروز رو شونهٔ گذشته ایستاده، نمی‌شه نادیده گرفتشون ولی می‌شه کم‌تر مرورشون کرد...

پاسخ:
اوهوم... دقیقن.
۲۲ دی ۹۹ ، ۲۱:۵۰ یک دختر شیعه

جمله ی اولتون خیلی دوست داشتم:)

 

منم یکم همین طوریم آخه

پاسخ:
:)
ایشالا که آینده‌نگر هم بشیم. ساختن گذشته چه فایده.
۲۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۵۸ فاطمه ‌‌‌‌

فکر نمی‌کنم گذشته‌ها هیچ‌وقت واقعا بگذرن. همیشه یه جایی آدمو گیر میندازن :(

پاسخ:
آره...
۲۳ دی ۹۹ ، ۱۵:۱۲ دُردانه ‌‌

نه. ولی یه وقتی ممکنه اهمیتشونو از دست بدن و اون وقته که دیگه مرور نمی‌شن. دنبال چیزای مهم‌تر باش که بتونی فراموش کنی گذشته رو.

پاسخ:
مرسی. یادآوری خوبیه. چیزای مهم‌تر، کمرنگشون می‌کنه.
۲۴ دی ۹۹ ، ۰۱:۵۸ آسو نویس

سرمو آوردم بالا‌. بی‌پروا شدم. 

.

.

آخ دقیقا. با تک تک جمله‌های متن گفتم دقیقا‌‌..

پاسخ:
هیچ فکرشو نمی‌کردم که یه روز از سربالا بودن، بی‌پروا بودن، پشیمون بشم.
۲۷ دی ۹۹ ، ۱۱:۲۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

من همیشه آدم آینده بودم، فکر و ذکرم آینده بود! ولی الان گیر کردم توی گذشته! 

پاسخ:
هعی... خیلی بده آدم گیر کنه توی زمان‌های قبل و بعد. متوجهم. امیدوارم آزاد بشین و اوضاع بهتر بشه.
۲۸ دی ۹۹ ، ۱۰:۱۸ هانی هستم

همه چیز در اکنون جاری است...

باید به گذشته نیم‌نگاهی داشت اما نباید اسیرش شد

پاسخ:
دقیقا. :)
۲۹ دی ۹۹ ، ۱۲:۰۲ یاسی ترین

گاهی وقتا لازمه بعضی اتفاقای گذشته رو بازبینی کنیم و برای خودمون بازمعنادهی کنیم اون وقت ممکنه از سنگینی رو شونه‌هامون کم کنه 😊

 

هرچند که میگن تا اشتباه نکنیم یاد نمیگیریم ولی خوب گاهی اشتباها سنگین میشن و درساش زیادین! 

پاسخ:
اوهوم. اینم خوبه. اینکه ببینیم چی بودن. اسیرشون نشیم، ازشون درس و معنا بگیریم. 

آره. می‌فهمم. گاهی اشتباهاتمون، سنگین تموم می‌شن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">