به نام عشق، سلامی به جمع یاران کن!
توی پست لینک بالا، قرار شد به این فکر کنیم که حالا یا بعد قرنطینه، چه کاری میتونیم انجام بدیم؟ کاری که سمتوسوی اجتماعی داشته باشه و ترجیحاً تا حالا انجام نداده باشیم.
این موضوع برای من سؤال چالشبرانگیزی بود. به چند دلیل... هم اینکه کارهای اجتماعیم به تعداد انگشتهای دست هم نبوده تا به امروز. از طرفی هم پیش از این، کاری رو که انجام نداده بودم، جزو تواناییهام به حساب نمیآوردم و خیلی با دیدهٔ شک بهش نگاه میکردم! همین هم باعث شده بود که به کارهای جدید خیلی کم دست بزنم! در کل هم، کارهای زیادی یاد نگرفته بودم و آنچنان مملو از هنر نبودم که بتونم حالا به مرحله ارائهش برسونم!
اما از اونجایی که این یه تعهدنامهٔ محضری نیست و بابت نابلدی توی کاری که احساس بلدی دربارهش دارم، تاوانی نمیپردازم؛ تا حدی میتونم برای اولبار کمی ادعا کنم. نمیخوام بلندپروازانه یا ناامیدکننده باشه. یکسری کارهایی که به ذهنم میرسن و احساس میکنم که شاید بتونم در حال حاضر ارائهش کنم رو مینویسم. با این دقت که لزوماً تجربهای در زمینهاش ندارم و ممکنه تماماً انجامش فاجعه باشه!
خب! اولین کاری که قطعا به ذهن هر دانشجو میرسه، تدریسه. منم مستثنی نیستم. شاید نکته جالبی باشه که من اون اوایل زندگی تحصیلیم، یعنی اون خیلی اوایل، تحت تأثیر معلم کلاس دوم ابتدایی، میخواستم معلم بشم. اما بعدها فهمیدم پذیرفتن این کار به عنوان یک شغل، چندان راضیکننده نیست برام. منصرف شدم. اما همچنان شعلههایی از علاقه به تدریس رو در خودم میبینم. هیچجوره هم نتونستم فعلا محک بزنم. یه موقعیت کوچیکی بود که به علت عضوی از ذکور بودن جور نشد! خلاصه، هیچی دیگه. همینطور موندم. طرح هم ننوشتم براش. ولی خب، موقعیتی باشه، فکر کنم به امتحانش بیارزه.
دومین کاری که به ذهنم میرسه، آموزش اولیههای وبلاگنویسیه :دی میدونم همچین چیزی نداریم و کلا یا یکی در طول زندگی، با وبلاگ آشنا میشه یا نمیشه؛ ولی بهنظرم بودنش بد نیست! اینکه یکی بیاد و عمومیات و کلیات وبلاگنویسی و برخورد اولیه با وبلاگ و مزایاش رو توضیح بده. خب بله، من استاد نیستم در این زمینه. ولی اونقدی از بیتجربگیم ضرر کردم که بتونم یهکم دربارهش بگم.
سومین کاری که با مرور مطالبش شاید بتونم انجام بدم، درباره کمکهای اولیهست. منتهی چون هلالاحمر و ارگانهای مربوطه به قدر کافی از این دورهها برگزار میکنه، احتمالا نیازی به من نیست. جزئیات خوبی هم توی نت پیدا میشه. ولی در کل، این رو هم دوست دارم.
چهارمین چیزی که به ذهنم میرسه، همکاری توی فرایند آمارگرفتن از دبیرستانها توی موضوعات اجتماعی و فرهنگیه. سه سال پیش یخورده، خیلی کم، از رو دست یکی که این کارو میکرد نگاه کردم و فهمیدم بدم نمیاد. هرچند مشتهای محکمی میکوبه بهت!
خب. فکر کنم تا همینجاشم زیاد گفتم :))
+ به نظرم یه سوال خوبی که میشه آخر این سری پستها پرسید، اینه که شما فکر میکنید که چه کارای دیگهای از دستم برمیاد؟ برام جالبه جوابهایی که میتونید به این سوال، با توجه به شناخت نسبیتون بدین. :)
مثلاً میتونی پاشی بری یک مکان عمومی رو از زبانه پاک کنی. مثلاً یک پارک یا مسیر کوهنوردی رو. به هرحال این هم یک نوع سرویس اجتماعیه دیگه. :)
حتی میتونی توی کتابخونهات رو بگردی و هر کتابی که بیشتر از یکی دو ساله داره خاک میخوره رو اهدا کنی به یک کتابخونه. حالا هرجایی که ترجیح میدی.