مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

همه‌چیز با یه اسم رمز شروع شد!

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ق.ظ

چندماهه دارم بهش فکر می‌کنم.

شباهت‌ها مهم‌ترن یا تفاوت‌ها؟ کسی دوست داره برام حرف بزنه؟

۹۹/۰۱/۰۵
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۲۵)

سلام. داستان چیه؟ :)

پاسخ:
سلام
شباهت‌ها و تفاوت‌ها. بین آدم‌ها. بین تصمیم‌ها. بین اشیاء. 

آدم‌ها با شباهت‌هاست که به هم نزدیک میشن. تفاوت‌ها اما عامل بازدارنده است. باعث میشه این نزدیکی کنترل شده باشه. 

پاسخ:
اوهوم.
بعد من به این رسیدم که آیا هر تفاوتی بازدارنده‌ست؟ و آیا راه‌هایی وجود داره که بشه از تفاوت‌ها استفاده کرد و باعث نزدیکی شد حتی؟ این دومی واقعا جواب سرسختی داره. نیافتمش.

هووووم... بین آدم‌ها مثلاً من اونایی رو بیشتر دوست دارم که باهم در مسائل بنیادی شباهت داشته باشیم، ولی در ظرافت‌ها و سلیقه‌ها و... متفاوت باشیم. اگر تفاوت بنیادی باشه، یا موافق می‌شم که شبیهش می‌شم و تبدیل میشه به شباهت، یا مخالفم و این یه گپ می‌اندازه بین من و اون آدم. گپ هم لزوماً بد نیست.

بین تصمیم‌ها، خب تصمیم‌های شبیه سخته که بین‌شون انتخاب کنی دیگه. تصمیم‌های متفاوت رو راحت‌تر میشه بررسی کرد.

بین اشیاء رو نمی‌دونم چی منظورته. درباره دکوراسیون منزل مثلاً. دوست دارم یه نظم درونی داشته از نظر طرح و رنگ و اینا. ولی تنوع هم داشته باشند. مثل اعضای یه خانواده.

پاسخ:
اوهوم. یعنی یه شباهت اساسی نیازه که باعث پیوند بشه. (منم اینو قبول دارم. و سوالی که اینجا برام طرح می‌شه، اینه که آیا راهی می‌تونه ساخته بشه که حتی تفاوت اساسی، باعث پیوند بشه یا نه؟ جوابشو نمی‌دونم. ولی احتمالاً مثال موفق وجود داشته باشه.)
آره. فکر کنم مثالش اینطور بشه که بین کبود و سرمه‌ای انتخاب سخت‌تره، تا مثلاً بین سبز و آبی :))
اوهوم. منم وسایلم سعی می‌کنم یک‌دست باشن. یعنی همون نظم درونی و اینا.
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۰ خورشید ‌‌‌

تفاوت‌ها مهم‌اند، مرزها رو مشخص می‌کنند. اما از شباهت‌ها نباید غافل شد و فرصت‌ها رو سوزوند.  فکر می‌کنم مثل جباریت و رحمانیته. 

پاسخ:
جباریت و رحمانیت؛ تعبیر خیلی قشنگی بود. ممنون :)
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۲ خورشید ‌‌‌

خیلی لذت می‌بری که به کلی‌ترین شکل ممکن حرف بزنی؟ :))

پاسخ:
:))))
نمی‌تونم انکار کنم که از مبهم باقی موندن قضیه لذت می‌برم، و حتی بهش نیاز دارم. و خب، الان تنها راهش، کلی گفتنه. بخوام مثل پاییز بنویسم، مجبورم حذف کنم.

شباهت هایی که متفاوتن مهم هستن .

اما تفاوت هایی که شبیه هستن شیرینن :))

 

پاسخ:
بله بله :))
[نوک سرش را می‌خاراند و هیچ نمی‌فهمد] :)))

برای چه هدفی؟ به چه منظوری.

نیاز به توضیح مفصل داره.

 

پاسخ:
از هر زاویه و منظوری که بنویسید برام، خوبه. چون در اصل برام مهم خود مفهوم شباهت و تفاوت، و مخصوصاً استفاده از تفاوت‌هاست. 

فکر می‌کنم به یک اندازه مهمن.

همون‌قدر که وجود شباهت‌ها لازمه باید دید تفاوت‌ها چیه و آیا می‌شه دررابطه باهاش سازشی شکل بگیره یا نه. :)

پاسخ:
هوم.
و اینجا برام این موضوع سواله که اساساً چرا همیشه توی دیدن تفاوت‌ها، دنبال سازشیم؟ و البته سازش خوبه، کارآمده و جواب می‌ده. ولی راه دیگه‌ای هم هست؟ نمی‌دونم.

خب از چه نظر و توی چه حیطه‌ای مهم‌تر؟ بستگی داره! نمیشه کلی گفت.

پاسخ:
قبول دارم. ولی از هر نظر و حیطه‌ای که باشه، برام خود شباهت و تفاوت مطرحه. و از هر دید و زاویه‌ای مطرح بشه، دوست دارم که بشنوم درباره‌ش :)

سؤالت اینقدر کلیه که آدم می‌ترسه حرف بزنه و بی‌ربط باشه.

پاسخ:
نه، بی‌ربط نیست :) 
از هر دریچه‌ای که به ماجرا نگاه کنی و ازش برام بگی، برام ارزشمنده و می‌تونه کمک باشه بررسی کردنش.

دو تاش مهم هستن. کنار هم معنا پیدا می‌کنن. نه دل به شباهت‌ها ببند صرفا و نه با تفاوت‌ها دلسرد شو صرفا‌. 

پاسخ:
هوم. آره. کنار هم معنا دارن. قبول دارم.
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۰ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

جفتش مهم ترن! بستگی داره واقعا. به آدمها، به موقعیت ها و... . 

پاسخ:
بله، اینم هست. بستگی داره.

حالا از باب آدم‌ها میگم. به نظرم شباهت‌ها مهم‌ترن. شباهت‌ها باعث میشن اون ارتباط بوجود بیاد و بعد دو طرف همدیگه رو شکل میدن و کم کم تفاوت‌ها به اشتراک تبدیل میشه. یه سری از تفاوت‌ها میمونه البته ولی تفاوت‌های خوشایندی هستن

پاسخ:
یعنی یک‌سری از تفاوت‌ها تبدیل به شباهت می‌شن؟ این‌طور، یک طرف قضیه باید از خودش دست بکشه و به دیگری بپیونده. یعنی تغییر کنه. و در کل شاید بشه این‌طور گفت که شباهت‌هایی که باعث پیوند و ارتباط می‌شن، می‌تونن باعث تغییر و شبیه‌تر شدن طرفین ماجرا بشن. 
ممنون :)

حالا که میگی کلی بذار پس از خودم مثال بزنم. مثلا من همیشه دوستام کسایی بودن که فرهنگ و زندگیشون و عقایدشون و حتی گاهی اوقات علایقشون و تقرببا اکثر چیزامون باهم متفاوت بوده. البته که بوده شباهت‌هایی ولی تفاوت‌ها پررنگ‌تر بوده. و باید بگم که از این تفاوت لذت میبرم و حتی دنبالش میرم. آدم‌هایی که باهام متفاوتن برام جذاب‌ترن و به نظرم حرف بیشتری میشه باهاشون زد و تبادل اطلاعات کرد. مثلا فرض کن یکی مثل من باشه، من براش یه چیری رو تعریف میکنم  اون فقط میتونه بگه منم همینطور چون چیز متفاوتی از من نداره که بگه. ولی یکی که متفاوته میتونه بگه نه من فلان کارو میکنم یا من فلان‌جورم و کلی میتونیم باهم راجع به اون موضوع صحبت کنیم و دنیاهامونو به هم نشون بدیم. من از دیدن و شناختن دنیاهای جدید و متفاوت با خودم لذت میبرم و اصلا از دلایل وبلاگ خوندم هم همینه. میخونم تا برم تو دنیاهای دیگه. حتی خیلی وقت‌ها وبلاگ‌هایی رو میخونم که ۱۸۰ مخالف منن و سخته پذیرفتنشون برام، ولی میخونم تا دنیا رو از دید اونا هم ببینم! 

شباهت هم تا حدی مهمه. بالاخره یه‌سری وقت‌ها نیاز به فهمیده شدن داریم. اونموقع هرچی نزدیکتر باشیم خب بهتره و بیشتر درک میشیم. به جز اینکه طرف درک خوبی داشته باشه و فیلان که خیلی کم پیش میاد.

پاسخ:
اوهوم. موافقم. این خیلی خوبه. توی شباهت‌ها، یاد گرفتن چیز جدید و پیدا کردن موضوع جدید سخت‌تره.


آره، یه حلقه‌ی دوستانه از اشباه (همون شبیه‌ها و اینا :دی) هم نیاز داریم :))

ممنون که نوشتی برام :)

سلام. من با نظر علی موافقم. شباهت‌های بنیادی عامل اصلی نزدیکی آدم‌هان. شباهت‌های سطحی نزدیک می‌کنن آدما رو به هم ولی بخاطر تفاوت‌های بنیادی آدم احساس دوری بهش دست می‌ده کم کم.

 

اینکه گفتی آیا می‌شه با تفاوت‌های بنیادین نزدیک شد، حتماً مثال داره اما مهم نیست که مثال داره یا نه؛ چون شرایط اون‌هایی که مثالِ قضیه هستن با ما یکی نیست. یعنی طرف فکر می‌کنه اگه دوستش تفاوت بنیادینی باهاش داشته باشه، باز هم می‌تونه صمیمی‌ترین دوستش بشه ولی اگه تو این اعتقاد رو نداشته باشی، این مثال بی‌ارزش می‌شه برات...

پاسخ:
سلام :)
قبول دارم. برای منم همینطوره.

به نظرم اگه یه مثال موفق هم داشته باشه، وابسته به شرایط نیست و حتماً راه و روش و نوع دید و نوع برخورد داشته و می‌شه برای بقیه هم جواب بده. در واقع نظرم اینه که مهم نیست ما باور داریم که می‌شه یا نه، اگه بشه پس می‌شه و راه داره. و اینکه من نتونم، فقط ضعف منه، نه اینکه برای من شدنی نیست. - با این موضع که ضعف رو می‌شه برطرف کرد -

نه یه طرف از خودش دست نمیکشه این متقابل هست. یعنی تو یه سری موارد شخص a به سمت b میرسه یه سری دیگه برعکس. بعضی موارد هم دو طرف به یه حد وسط میرسن مثلا

پاسخ:
آره، منظورم همین بود که سر یه موضوع مشخص، یکی از طرفین بالاخره دست می‌کشه یا تغییر می‌کنه و اینا.
اوهوم. اینم نکته جالبیه. یعنی ممکنه دو طرف باعث تغییر مؤثر همدیگه بشن و نظراتشون به یه نقطهٔ اشتراکی برسه. ممنون :)

خب سازش مفهوم کلی‌ایه. 

به‌نظر من وقتی با تفاوت‌ها مواجه می‌شی دو راه داری؛ بپذیری و راه سازش رو پیش بگیری، نپذیری و قضیه کلا تموم شه بره.

حالا این سازش می‌تونه به‌شکل‌های مختلف باشه که بهترینش همفکری و رسیدن به یک نتیجه‌ایه که هردو سوی ماجرا بتونن باهاش کنار بیان. 

پاسخ:
همین! چرا با نپذیرفتن تفاوت، کلا قضیه تموم شه بره؟ در واقع منظورم همین بود، که از یه تفاوت غیرقابل پذیرش، می‌شه استفاده هم برد آیا؟ - همشم مثال انقلاب۵۷ و امریکا توی ذهنم میاد درباره تفاوت غیرقابل پذیرش :))) -

آره، اینم که هر دو طرف، تغییر رو بپذیرن، راهکار خوبیه. 
۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۲۱ آرزوهای نجیب (:

تابلوئه که عاشق شدین ((:

 

:استیکر ما خیلی خفن و خانم مارپلیم.

 

 

من عاشقانه پستت رو تصور می‌کنم از روی همون هم کامنت می‌ذارم: استیکر دیکتاتورگونه

 

هر دوتاش خوبه و عامل رشده. فقط باید یاد بگیریم از هر دوتاش به بهترین نحو استفاده کنیم. البته تفاوت‌ها نباید زیاد باشن چون ممکنه در جا بزنیم. تفاوت‌های بد اونایی هستن که ما رو از مسیر و اهداف اصلی زندگیمون باز می‌دارند تفاوت‌های خوب اونایی هستند که بهت یاد می‌دن دنیا رو از زاویۀ دیگه هم می‌شه نگاه کرد و فقط اون چیزی که ما می‌بینیم اصل نیست.

پاسخ:
پست‌های بهتری هم برای اثبات این موضوع هست! خیالتون راحت :))

البته من اینجا واقعا منظورم خود این دوتا موضوع تفاوت و شباهت بود که بتونم بهتر ببینمشون :)

همین! چطور می‌شه از تفاوت‌های مهم، به بهترین نحو استفاده کرد؟ یه وقتی تفاوت سطحیه، مثلا یه کتاب صدصفحه داره، یکی دویست‌تا. مهم نیست، چون از جفتش می‌تونیم یه کارکردی بگیریم. اما تفاوت‌های مهم، اینطوری نیستن گاهی. در واقع، تفاوت بد یا خوب، باید راه و روش استفاده از جفتش رو بلد باشیم، که نه درجا بزنیم، نه از مقصد و مقصودمون باز بمونیم. - البته که من هنوز بلد نیستم :)) -

1. نه. من این رو که حتماً ضعف خودمون بوده که شبیه اون‌ها نیستیم قبول ندارم. تو وبلاگم هم نوشتم شرایطی بوده که درکنار آدم‌هایی که با تفاوت‌های بسیاری از من هستن، قرار گرفتم و باهاشون دوست شدم و هنوز هم هستم. خودم یکی از اون مصداق‌هام ولی به این شرایط خیلی هم گله دارم.

 

2. منظور من اینه که، چون یه فردی به یه قیمتی این‌کار رو کرده (یه کسی به قیمت زدن از بخشی از اعتقادات، ساکت کردن وجودش، نگاه متفاوت به ماجرا و بالاخره هر کسی یه جوری) و این ارتباطه ایجاد شده، لزوماً برای من نمی‌تونه درست باشه. تو نظر قبلیم هم گفتم، شاید یه کسی عقیده داره که «تفاوت‌های عمیق را می‌شود با شباهت‌های سطحی جبران کرد». حالا اینکه من به این مسأله اعتقاد ندارم، یه «ضعف» نیست. یه تفاوت نگرشه.

گفتی باید ضعف خودتو پیدا کنی... برای همین این تیکه رو توضیح دادم.

 

3. البته هدف هم مهمه. مثلاً هدف من «نوع رابطه‌ای» هست که ایجاد می‌کنم و می‌خوام رابطه‌هایی که تا الآن داشتم رو جمع‌بندی کنم تا به یه رابطۀ بهتر برسم و با آرامش روانی و کیفیت بالاتر.

فعلاً «یه فرد به‌خصوص» برام موضوعیت پیدا نکرده که بخوام نوع رابطه‌مو بر محوریت اون فرد تشکیل بدم. اما انگار دغدغۀ تو برعکسِ منه و همین هم باعث شده بگی «ضعف».

به‌هرحال اگر واقعاً اینو (که انگار نمی‌تونی با تفاوت‌های بنیادین رابطه صمیمی برقرار کنی) یه ضعف می‌بینی، امیدوارم مرتفعش کنی.

پاسخ:
نه. منظورم این نبود شبیه بقیه نبودن، ضعف هست که! می‌گم اگه بشه از تفاوتی که وجود داره - بین همه‌چی، نه لزوماً آدم‌ها. - یه‌جوری استفاده کرد که نه هدفمون رو فراموش کنیم و نه همرنگ و شبیه کسی بشیم، دیگه مهم نیست من قبولش کنم یا نه. چون وجود داره. حالا من اعتقاد نداشته باشم که می‌شه از تفاوت هم استفاده کرد، چیزی عوض نمی‌شه. البته این استفاده، به معنی شبیه شدن نیست. 

البته من از جبران تفاوت با شباهت هم نگفتم. صرفاً اینکه راهی هست که بشه با وجود تفاوت‌ها، بهره‌وری داشت یا نه. و اگه راهی باشه و انجام شده باشه، مهم نیست که من بهش باور داشته باشم یا نه. چون هست. ناتوانی توی این استفاده بردن - بدون همرنگ شدن و فراموشی هدف و غیره - ضعف منه. نه اینکه در اصل ناشدنی باشه.

خب منظورم از کلمه ضعف بد رسیده بود و فکر کنم الان مرتفع شده باشه و به بند سه نیاز نباشه! - می‌دونم چی به ذهن همه رسیده :)) بخشی‌ش تقصیر خودمه و مطالب قبلیم - چون صرفاً من دوست داشتم ببینم با وجود خود تفاوت، نه فقط بین آدم‌ها، بلکه بین همه‌چی، می‌شه کارایی و بهره‌وری داشت یا نه. و اگه آره، چجوری و اینا. 

بستگی داره به طرفین دیگه. 

من نمی‌دونم دقیقا منظورت از این پست چیه و کدوم وادی مد نظرت بوده اما مثال ساده‌اش ازدواجه. 

فرض کن دونفر با دو دین مختلف عاشق هم می‌شن

دختر مسلمون، پسر مسیحی

می‌تونن بدون پذیرش تفاوت و تغییر، ادامه بدن؟ نه! چون دین دختر این ازدواج رو درست نمی‌دونه. (تا جایی که من خوندم گویا باید جفتشون مسلمون باشن) 

بعضی وقت‌ها آدم‌ها کنار میان واقعا. مثلا همین دختر اگر اسماً مسلمون باشه و دینش واسه‌اش کاملا بی‌اهمیت باشه می‌ره ازدواج هم می‌کنه با طرف و مهم هم نیست براش...

واسه همین درنهایت همه‌چی بستگی به دو طرف ماجرا داره و الویت‌ها و اینکه چی از چی مهم‌تره؛ حالا چه ازدواج، چه مسائل سیاسی و... . 

پاسخ:
من وادی خاصی مد نظرم نبوده - و اگه فرضا هم بوده باشه، که خب عنوان می‌تونه یخورده اینو نشون بده، ولی عنوان فقط یه کد بود که یادم بمونه چی شد که سوال ایجاد شد و به وادی خاصی اشاره نداره، ولی حالا فرضاً من منظور خاصی هم داشته باشم، توی اصل قضیه خللی ایجاد نمی‌کنه به‌نظرم - و از هر وادی و زاویه‌ای به این قضیه نگاه بشه، بررسیش برای من مفیده.

استفاده از تفاوت توی این مثال می‌تونه همین باشه که هرکدوم بفهمن چقدر نسبت به دین خودشون شناخت و نیاز دارن. مرسی که مطرحش کردی :)

و اگر بخوام قضیه رو کاملا عاشقانه ببینم باید بگم:

از تفاوت‌های اساسی زمانی می‌شه به بهترین شکل استفاده کرد که مخل مسیر علاقه‌ها و اهدافتون نشن و شما بتونین از این تفاوت‌ها در جهت رشدتون استفاده کنین. مثلا منی که عاشق ادبیاتم نمی‌تونم برم با کسی ازدواج کنم که درکش نسبت به ادبیات صفره و شاعرها و ادبیات من و مسیر من رو مسخره می‌کنه. همون اول کار می‌زنم می‌کشمش. :))

یا همین ماجرای استاد رو به یاد بیار و ببین آیا می‌شد کنار اومد؟ می‌شد بدون تغییر و کوتاه اومدن، ادامه داد؟ 

پاسخ:
کاملا متوجه‌م و قبول دارم.


مثلاً توی مثال همین استاد، لزوماً استفاده بردن از تفاوت، به معنی کنار اومدن باهاش یا کوتاه اومدن از مواضع نیست. یه استفاده و بهره‌ای که می‌شه از همین تفاوت توی این مثال گرفت، همینه که بتونی اولویت‌های خودت رو بهتر بشناسی و بیش‌تر روش کار کنی و مواضع محکم‌تری بگیری حتی مثلاً.

خب این که آره... قطعا همینه... آدم تو مسیرهای مختلف چیزهای جدید یاد می‌گیره و توشهٔ دنیا و آخرتش می‌شه... من فکر کردم منظورت اینه که در یک رابطه این اتفاق بیفته. یعنی ایکیس و ایگرگ کنار هم باشن و بخوان از تفاوت‌ها بهره ببرن نه اینکه هرکی واسه خودش... در غیر این صورت که بله، هرکس می‌تونه تو این دست مسائل به شناخت بهتری از خودش برسه و این یه جور بهره و سود هم تلقی می‌شه براش... :)

پاسخ:
اگه می‌تونن با هم بهره ببرن که خیلی هم عالی. مثلا توی مثال دو نفر با دو دین برای ازدواج، می‌تونن با هم بهره ببرن - در صورت عشق دوطرفه :دی -. ولی مثلا توی مثال استاد نمی‌شه و هرکی باید برای خودش بهره ببره.
در واقع قبول دارم که این دیگه خیلی ساده و قابل‌انتظار بود. یعنی کمترین و ساده‌ترین نوع استفاده از تفاوت‌ها، همین مدلشه که چیزای جدید یاد بگیریم و گاهی بالاتر از این سطح نمی‌شه قدم برداشت.
۲۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۶ قاصدک سرگردان

شباهت‌ها مهم‌‌ترن تا زمانی که تفاوت‌ها آزاردهنده نباشن. 

اگه آزاردهنده باشند، پررنگ می‌شن. پررنگ و پررنگ‌تر. تا جایی که ارزش شباهت‌ها به صفر می‌رسه.

پاسخ:
صحیح...
می‌شه این‌طور هم با موضوع برخورد کرد که چطور با آزاردهنده‌ها می‌شه کنار اومد؟ چون بالاخره خیلی چیزا می‌تونه برامون آزاردهنده باشه، اما در عین حال، خوب باشه یا بهش نیاز داشته باشیم.
۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۴۹ قاصدک سرگردان

عامل بیماری هاری، نوعی ویروسه. یه تفاوت آزاردهنده بین آدم و این ویروس وجود داره و اونم اینه که ویروس، آدم رو آلوده می‌کنه و اگه به سرعت درمان نشه، ظرف چند روز باعث مرگ اون آدم میشه. (البته این تفاوت، بیشتر برای ما آزاردهنده‌اس تا خودِ اون ویروس). اما یه چیز جالب این وسط هست. اونم اینه که دانشمندای کره یا ژاپن (دقیقا یادم نیست) نانو ذره‌هایی رو ساختن که با استفاده از این ویروس می‌تونن سرطان مغز رو درمان کنن! یعنی آدم‌ها به نحوی، از این تفاوت به نفع خودشون استفاده کردن.

منظورتون از «تفاوت آزاردهنده‌ای که خوب باشه یا بهش نیاز داشته باشیم» همین بود یا بحث رو کلاً منحرف کردم؟! :)

پاسخ:
اوه بله. به‌نظرم می‌تونه مثال خیلی خوبی باشه :) ممنونم :)

فکر کنم بعضی  تفاوت‌ها هم بتونن باعث نزدیکی بشن :) مثلا وقتی یک نفر بخواد تفاوتش رو با یک نفر دیگه تغییر بده ممکنه بهش نزدیک بشه . من یادمه کلاس دهم ، دانش‌آموز ساکت و گوشه‌گیری بودم ، تا اینکه سال یازدهم با خوش‌مشرب‌ترین و اجتماعی ترین همکلاسیم دوست شدم ؛ و خب خیلی روی من تاثیر گذاشت :)) 

پاسخ:
اوهوم. اینم خیلی خوبه. یاد گرفتن از کسی که ویژگی‌های خوبی داره که ما نداریم. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">