دوباره مُحَلّی میشم...
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمیشه که این همه اشتباه رو فقط توی بیستویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمیشه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست...
+ وسط کنکور، یهبار نشستم از دوران طفولیت تا لحظهم رو چک کردم و دیدم همهش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم میبینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همهچی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی آزمون شهر، شروع بشه. ولی خب، چون مشخصاً این اتفاق نمیافته؛ پس میام و دوباره همهچی رو میذارم کنار و دوباره شروع میکنم. هرچند جبران نمیپذیره. میدونم. جبران نمیپذیره. خودکرده رو هم تدبیر نیست. آب ریخته هم برنمیگرده. ولی چاره چیه. بیخیال همهشون شدم. بیخیال تکتک اون لحظات. بیخیال اون لکنت. بیخیال کمآوردن لغت. بیخیال سکته ناقص. بیخیال اضطراب مدام. بیخیال دنیای خرابشده. بیخیال اون روزا و شبا. ولشون میکنم. چاره چیه. مهم اینه که من هنوز هستم. هنوز زندهم. و از این زنده بودن گریزی نیست. پس باید زندگی رو انتخاب کنم. من از زنده بودن متنفرم. و اگه نتونم زندگی کنم، نمیخوام که زنده باشم. همین.
خب منم رگههایی از پرفکشنیسم رو دارم و وقتی به اشتباههای خودم (حرف اشتباه، رفتار اشتباه...) فکر میکنم، تنم مورمور میشه! واقعاً مورمور میشه. عرق میکنم. اعصابم خطخطی میشه. اوایل تلاش میکردم بهشون فکر نکنم تا عذاب نکشم. ولی حالا راحتتر قبول میکنم که اون کارها رو انجام دادم.
یه مدت پیش، یکی از سالبالاییها اومده بود ما رو نصیحت کنه. میگفت دوره لیسانس تا میتونید تجربه کسب کنید و اشتباه کنید که بعداً خیلی بهدردتون میخوره. بیست سال دیگه اینقدر فرصت ریسک کردن و اشتباه کردن و زمینخوردن رو ندارید. الان دقیقاً وقت تجربهکردنه. و طبعاً وقتی چیزی رو برای بار اول تجربه میکنی به احتمال بالایی قراره شکست بخوری! در یک کلام، زیاد سخت نگیر :)
اوه. فکر کنم اصلاً موضوع پستت یه چیز دیگه بود و حرف من یه چیز دیگه. ولی من همینقدر حالیم میشه دیگه. شرمنده!
+ زندگی زیباست ای زیبا پسند / زنده اندیشان به زیبایی رسند