مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

چرا من سکوت کردم؟

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۵ ق.ظ

(چند تا از رفقا این مدت کنایه میزدن که فلانی چقدر عوض شدی و دیگه فقط عاشقانه (؟!) می‌نویسی و کاری به کار هیچی نداری و... . این می‌تونه جواب باشه.)

ببین رفیق، خندیدن همیشه نشونه‌ی بی‌دردی نیست. 

من می‌دونم. خیلی چیزا رو می‌دونم. مگه میشه اینجا زندگی کنی و ندونی؟ حتی اخبار هم نخونی، باز می‌فهمی چه خبره. بالاخره یه‌چیزی میشه که نشونت میده چه خبره.

من می‌دونم به گند کشیده شدن زندگی‌های مردم، زندگی‌های جوون یعنی چی. من می‌دونم «هزینه یه زندگی سالم هزار برابر یه زندگی لجنه» یعنی چی. می‌دونم این رویاهای مسخره و خودخواهانه‌ای که پشت میز لابی دانشکده‌ها دهن به دهن می‌چرخه یعنی چی. می‌دونم احمق شدن انسان یعنی چی. می‌دونم این باتلاقی که توش هستم، ته نداره. می‌دونم این باتلاقی که توش میرن، بیرون اومدن ازش مشکله. می‌دونم روز دانشجو، روز شاد و تبریک‌گفتنی‌ای نیست. می‌دونم. می‌دونم که چقدر همه‌مون داریم غرق می‌شیم. می‌دونم علم من رو نمی‌رسونه. می‌دونم من تعادلم رو دارم مثل نود درصد جامعه می‌بازم. می‌دونم از اوج خودمون خیلی دوریم. می‌دونم نقطه شروع سقوطمون همون روز اولِ اول‌ابتدایی بود. می‌دونم روزهای خوب هیچ‌وقت قول نداده بودن بیان. می‌دونم باید خودم رو بسازم. می‌دونم منتظر موندن بی‌فایده است. می‌دونم دارم می‌پوسم. می‌دونم رفیق. باور کن می‌دونم.

اما از دونستن خسته شدم. از جار زدن این بدیهیات که به هیچ کاری نمیاد، که حتی خودم رو هم قدمی جلو نمی‌بره، خسته شدم. من از تمام دنیا خسته‌ام. 

بیا اینا رو رها کنیم. بیا به همه‌ی این مهمات و خزعبلات، که جوری چپیدن توی هم که نمیشه جداشون کرد، بخندیم. بیا این درد که از درمان گذشته رو ریشخند کنیم. بیا این زندگی نکبت‌بار رو تمومش کنیم. ما می‌تونیم. باور کن می‌تونیم. ما باید نو بشیم. نباید با این طناب پوسیده بیفتیم گوشه‌ی سیاهچال‌های انزوا و تنهایی و حسرت و درد. ما باید هرطور که شده، پوست بندازیم. این تنها راهشه. کمکم نمی‌کنی؟

۹۸/۰۹/۲۴
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۴)

۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۴۷ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

من راستش منتظر همچین متنی از شما بودم.

منم از دونستن خسته ام. خیلی خسته.

پاسخ:
ایشالا که خستگی‌هامون رو جبران کنیم با استفاده از دانسته‌هامون.
۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۸:۱۶ آقاگل ‌‌

حسین شهسواری یک‌بار می‌گفت همۀ ما این دنیا رو داریم می‌بینیم. توی همین دنیا هم داریم زندگی می‌کنیم. ولی کنار همۀ این‌ها یک سری دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای هم هست که ما رو ایستاده نگه داشته. اگر نبود که تا حالا دست از زندگی کشیده بودیم. فقط عیب ما اینه که دوست نداریم این دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای رو ببینیم. بشنویم و درباره‌شون بنویسیم.

می‌گفت من یک‌بار به شاگردهام این تمرین رو دادم که باید برید سراغ همین دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای زندگی‌تون. باید هفتۀ بعد سه تا سوژۀ این شکلی پیدا کنید و ازش بنویسید. 

.

خلاصه که زندگی به اندازۀ کافی گند هست. این‌هایی که دوست دارن همیشه توی گندابش زندگی کنن هم همیشه هستن. لااقل ما بیرون از این گنداب بایستیم. از چیزهایی بنویسیم که حال خودمون رو بیان کنه. حال شخصی خودمون رو. گاهی هم از همین دلخوشی‌های صد کلمه‌ای زندگی بنویسیم. تعدادشون هم کم نیست. اگر کم بود که دیگه توجیهی برای ادامۀ زندگی پیدا نمی‌کردیم. 

پاسخ:
زندگی کردن توی گنداب، چیزی رو حل نمی‌کنه. فقط حالمون رو بد و بدتر می‌کنه و ما رو توی خودش حل می‌کنه. اگه هم که بخوایم چیزی از این وضعیت رو درست کنیم، باید ازش بیرون باشیم. موافقم :)
۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۱:۴۹ الهه آبان

بدیهیات... آدم‌های دور و برمون هستن که این بدیهیات رو نمی‌دونن. نمی‌خوان که بدونن.

پاسخ:
هعی...
۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۴۲ פـریـر بانو

می‌فرمایند:

ز هوشیاران عالم هرکه را دیدم غمی دارد

بزن بر طبل بی‌عاری که آن هم عالمی دارد...

 

ما می‌فهمیم ولی قرار نیست توش غرق شیم. من هم خیلی وقته این راه رو پیش گرفتم چون نالهٔ بیخود که قدر یه ارزن هم مفید واقع نمی‌شه، ارزشی نداره. باید سعی کنیم تا می‌تونیم کیفیت لحظه‌هامون رو ببرین بالا...

پاسخ:
حالا بی‌عاری هم که نه :)) و همینطور اینکه این رها کردنی که توی پست حرفشو زدم، با رهاکردنی که یه بار تابستون حرفشو زدیم، فرق داره.
با این حال، با مصرع اول موافقم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">