برای وبلاگ
من از خیلی وقت پیش یک عکسی گرفته بودم که روز وبلاگنویسی بذارم اینستا. البته نه همینجوری. میخواستم بلاگرها رو بذارم توی کلوز و این عکس رو رونمایی کنم! :))
ولی حالا و توی این شش ماه خیلی چیزها عوض شده و من هم دیگه حوصله چندانی برای اینکار ندارم. اما دوست دارم درباره امروز بنویسم. درباره وبلاگ بنویسم. درباره این هفتسال مستمری که به این صفحه و به بلاگ سر زدم.
خلاصه همه حرفها اینه که اگه وبلاگ نبود، من خیلی با چیزی که هستم فرق میکردم. نمیگم بهتر یا بدتر بودم ولی قطعاً اینی نبودم که باید. من خیلی از خوبیهای ورژن فعلیم رو مدیون وبلاگ و آدمهاشم. اینجا کلمهبازی کردم، دوست پیدا کردم، یارکشی کردم، بزرگ شدم، آداب و معاشرت یاد گرفتم، هدیه دادم و هدیه گرفتم، محبت کردم و محبت دیدم، من اینجا به خودم امیدوار شدم. وبلاگ تسهیلگر زندگی واقعی من بود. بدون وبلاگ همهچیز خیلی سختتر میگذشت. اگه وبلاگ نبود، احتمالاً تا همین الان هم یک دوست صمیمیِ دلخواه پیدا نمیکردم. هنوز توی جمعها وارد نمیشدم. بلد نبودم درخواستی بفرستم. خیلی دیرتر شغل پیدا میکردم. نوشتنم خیلی ضعیفتر میبود. کتابهای خوب رو نمیشناختم. تعداد آدمهایی که از سراسر ایران میشناختم، هم کمیت و هم تنوعشون خیلی خیلی کمتر میشد. اینهمه داستان زندگی رو نمیخوندم و به تبع کمتر لذت میبردم. و اینکه جایی رو نداشتم که روزهای تماماً تاریک بهش پناهنده بشم. منِ محمدعلی رو بدون وبلاگ نمیتونم تصور کنم که چی بود و چی میشد. کجا بود و کجا میرفت. هویت من با اینجا تعریف گرفت و از این موضوع خیلی هم خوشحالم. که همه میدونیم وبلاگ چه فضای خوبی بهمون داده و چقدر دوستش داریم. حتی اگه روزی ترکش کنیم. حتی اگه براش وقت کم بیاریم. اما مطمئنم که ته دلمون دوستش داریم.
این هم اون عکسی بود که گفته بودم :)) خیلی عشقولانه است، نه؟ :)) نگاه من به وبلاگ و وبلاگنویسی و وبلاگنویسها، دقیقاً و دقیقاً همینقدر تمنا و محبت داره.
یه نگاه به آرشیوت گوشهی صفحه انداختم، ما اینجا داریم پیر میشیم، پس احتمالا میتونیم بگیم رفیق روزهای جوونیمون :)