مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

۱- فکر می‌کنم الان است که پس بیفتم. تپش قلب و بی‌قراری و آشفتگی به عضو جدایی‌ناپذیر روزهایم یا در واقع شب‌هایم بدل شده‌اند. پرش پلک‌هایم هم بعد از چند ماه برگشته است. اما آنچه برایم روشن است این است که از این روزها هم عبور می‌کنم؛ مثل تمام روزهای قبلی. اما جای این یکی بیشتر از قبلی درد می‌کند و این یک روال همیشگی نیست. چون جای قبلی بیشتر از اسبقش درد نمی‌کرد! نسبت به همه‌چیزِ زندگی بیخیالم به‌جز نتیجه تست‌هایم. تست‌های نهایی را بعد از یک وقفه ۲۱ روزه شروع کرده‌ام. این آخرین دور است و بعد از آن زندگی واقعی شروع می‌شود. هیجانم در طول روز کنترل‌شده است و به‌جز این تپش‌ها و حمله‌های نامطلوب آخر شب، حس بد دیگری ندارم. نتایج این چند روز قابل قبول بوده و می‌دانم که باید فشرده‌تر کار کنم. همه‌چیز به کنار برود و این یکی برایم بماند کافی است. حداقل تنهایی شایسته‌ای خواهم داشت.

۲- یک ماهی می‌شود که ترک سیگار کرده‌ام. بیشتر از همه‌تان از بدی‌های این موجودک می‌دانم اما نمی‌توانم انکار کنم که در بدترین و بهترین روزهای زندگی، در پستی و بلندی، از عزیزترین رفیق‌ها و هم‌دم‌هایم بوده. دوستش دارم و این آفریده دست بشر را ستایش می‌کنم و به امید روزی می‌مانم که بتوان از آن بدون نگرانی و دردکشیدن از ضررهایش لذت برد. اما می‌خواستم بگویم اگر این روزها می‌توانستم و اراده‌ام در این جهت بود، پناه خوبی می‌شد برای من. شاید هم دلم نمی‌خواهد منی که پناه خوبی نبودم، پناه خوبی در این روزها داشته باشم. نمی‌دانم. به‌هرجهت، دلم نمی‌کشد که این یک‌ماه را بشکنم و البته که ترک مجدد رفیق شفیقم کار سخت‌تری خواهد بود و بگذریم، اراده‌ام این نیست و دیسیپلین از همه‌چیز مهم‌تر است.

۳- از سه سال پیش که گوشی‌ام را خریدم، آنچه که روی صفحه‌اش سوار بود را نکنده بودم که گلس بزنم. کلی خط و خش گرفته بود و همه‌چیزی رویش ریخته بود که از همه بدتر، آتش سیگار بود و خلاصه شکل ناجوری داشت. امروز گلس جدید برایش گرفتم و قابش را هم در آوردم. از من جوان‌تر شده. لعنتی! همه‌چیزش خیلی شفاف و براق و قبراق است.

۴- مدت کوتاهی است که روزمره نمی‌نویسم. اینجا هم به این نیت که کمتر کسی دیگر در وبلاگ مانده می‌نویسم. دلم دیگر نمی‌خواهد هیچ‌چیزی از روزهایم را به اشتراک بگذارم. اما نمی‌توانم هم که انجامش ندهم. بعد از این‌همه سال، تبدیل به عادت شده است. انگار این روش برقراری ارتباط من با دنیا و آدم‌هایش است. کمتر در تلگرام آنلاینم اما باز سین‌زدن و پاسخ‌هایم سریع است. ایموجی‌های پیش‌فرض را پاک کرده‌ام و سر همین برای هر پیام که ایموجی لازم دارد، کلی معطل می‌شوم. دیگر حوصله پیام‌ها را هم ندارم. سرسری جوابی می‌نویسم و عبور می‌کنم. نمی‌دانم. احساس می‌کنم بیشتر از هر وقت دیگری، زندگی دلم را زده. لذت‌بردن پیشکش، متعجبم که چرا روزها را ادامه می‌دهم. آدمی‌زاد موجود عجیبی است. همه‌اش ادامه می‌دهد!

۵- آهنگی که این روزها زیاد تکرارش می‌کنم، این است. با اوج آهنگ خیلی موافقم. زمان خداحافظی اگر الان نباشد، پس کِی باشد؟

محمدعلی ‌‌
۲۱ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۴۱ ۰ نظر

از پست قبلی دو بار پشیمون شدم و دوباره برگشتم بهش. دوباره هم نقضش می‌کنم و یک روزی میرسه که دوست داشته باشم زندگی رو. ولی دیگه فکر نمی‌کنم چیزهای عوض‌نشدنی ممکنه عوض بشن. دیگه به هیچی جز خودم اعتماد نمی‌کنم. 

 

+

محمدعلی ‌‌
۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۲:۱۱