گفته بودم من این مسیر رو حفظم. ناخودآگاهم داره ازش سوءاستفاده میکنه و هر بار در یک موقعیت اضطراب گیر میکنه، پناه میبره به یادآوری و تخیل و اگرها و شایدها، و سعی میکنه اضطراب رو تعدیل کنه که موفق هم نمیشه، چون آخرش میرسه به چیزی شبیه پنیک و قفلکردن. از ناخودآگاهم ممنونم که تلاش میکنه آروم باشم اما میدونم این راهش نیست و راه به جایی نمیبره.
اضطراب داره درونی میشه برام و دارم شبیه کسی میشم که از ریسمان سیاه و سفید میترسه. این، نتیجه سه روز بدبیاری متوالیه. یک چیزکی هم نوشته بودم همون روزها که «من مجبور شدم به پذیرش یک شکست دیگه»، اما هنوز منتشر نکردم، چون الان ده روز گذشته و من هنوز شکست نخوردم. شاید بخورم، شاید همین روزها، که اهمیتی هم نداره. در ادامهاش هم گفته بودم که با این اتفاقها من کنار نمیکشم و راهم رو بلدم و برای جبران بیشتر از اینها آمادگی جمع کردم. اما این اضطراب، بزرگترین دشمن منه. آروم باش مرد. کلید آسون شدن این مسیر، آرامش تو هست. اگه تو آروم بگیری با هم درستش میکنیم. بهت ایمان ندارم اما عددها و نتیجه تستهات چیز دیگهای میگن. عزیز من. اضطرابت مال تو هست و نباید ازش فرار کنی. نباید اجازه بدی ناخودآگاهت وارد عمل بشه. تو باید اضطرابت رو بغل کنی. باید دستات بلرزن اما تصمیم درست رو بگیری.
گفتم بغل. این مدت سریال زیاد دیدم. امروز یکهویی به خودم گفتم اینها چرا اینقدر کم هم رو بغل میکنن؟ و دقت کردم و دیدم توی کل این ۲۱ قسمت، هیچکدوم از موقعیتهایی که به نظرم نیازمند بغل و سکوت بود، بغل نداشت. اینجا منظورم بغل رمانتیک هم نیست ها. بعد مثل همون بازی ماروپله که یک چیز بدیهی رو درباره مستقل بودن احتمالات به ذهنم رسونده بود، متوجه یک چیز خیلی بدیهی دیگه شدم. این ۹ ماه من در شکنندهترین حالت خودم قرار گرفتم و مرتباً شرایط بغرنجتری رو تجربه کردم. این میزان آسیبپذیری و این میزان از اضطراب، باعث شده بود که بیشتر از نرمال به بغل و محبت فیزیکی متمایل باشم. به عنوان یک فرد سخت و تا حدودی خشک، نوشتن همین چند خط هم برام خجالتآوره و من رو در یک موقعیت شرمآور قرار میده. اما یادم میاد که من همیشه اینطوری نبودم و به سبب این شرایط، اینطوری شدم. درسته که همین مقدار هم برخلاف توقعم از خودم هست، اما پذیرشش باعث میشه راحتتر باهاش کنار بیام. موضوع شرمگنانهای در میان نیست و در تاریخیترین داستانها، سختترین مردها هم آغوشی رو برای شبهای سختشون فراهم کرده بودن. بااینحال، نباید این چیزی که من میگم، صرفاً با همآغوشی عاشقانه اشتباه گرفته بشه، که البته تا حدودی هم ناگزیره. برای همین ترجیح میدم فعلاً اضطرابم رو بغل کنم و به این فکر کنم که یک روزی از این شرایط خاص - برهه حساس کنونی - خارج میشم و به همون پوسته سرسخت قبلی برمیگردم.