مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب
  • ۰۶ آبان ۰۳ ، ۰۳:۳۳ STFU

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

الان یک آن به خودم اومدم و دیدم دارم بلندبلند حرف می‌زنم. با خودم. با خاطراتم. خودم رو در موقعیت‌های مختلف قرار می‌دم و دیالوگ‌های تموم‌شده رو ادامه می‌دم. مسیرهای بن‌بست رو کوچه می‌زنم و جلو می‌رم. یک آن به خودم اومدم و دیدم صدام داره بلند و بلندتر می‌شه. انگار که بخوام شنیده بشه از پس تمام روزهایی که گذشته. انگار که ممکن باشه گذر از سد زمان و انگار که بشه دیوارهای زمانی رو برچید و تموم‌شده‌ها رو برگردوند و ادامه داد.

به خودم اومدم دیدم دارم دیوونه می‌شم. اینجا گیر افتادم و این من، اصلاً شبیه من نیست. این من، خیلی ناتمام بوده همیشه. خیلی حرف‌هاش رو نزده. خیلی از کنش‌هاش رو فاکتور گرفته به هزار دلیل. منی که می‌بینید، با منی که خودم می‌خواستم باشم خیلی فرق می‌کنه و کیه که بدونه این چقدر بد و قناسه. 

محمدعلی ‌‌
۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۰۸ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
محمدعلی ‌‌
۱۵ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۷

خسته بودن شماره ندارد که زنگ بزنی و بگویی چه مرگش شده که برنمی‌گردد سر خانه و زندگی‌اش. فقط می‌دانی جایی داخل تن‌ات تنیده به تو و حضورت را سنگین کرده است. دیروز در جواب سوال نادری گفتم بزرگ‌ترین آرزوی کاری من این است که بفهمم دقیقاً چه‌کار می‌خواهم بکنم. اما دیگر نگفتم که دلم نمی‌خواهد هیچ کاری را. نگفتم که واقعاً حوصله‌ام نمی‌کشد چهل سال دیگر این پا را روی این زمین بکشم. نگفتم که دلم می‌خواهد همین‌جا نقطه پایان داستان مسخره‌ام باشد. گفتنی هم نبود. آرزوی کاری من همان بود که گفتم. واقعاً می‌خواهم چه کنم؟ نمی‌دانم. دست روی هرچه می‌گذارم، کمی که تخصصی می‌شود حوصله‌ام سرمی‌رود. این هم ارمغان زندگی اسکرول‌محور است که حوصله ندارد روی یک صفحه از هزاران، از ترس نرسیدن به همه‌شان، تمرکز کند؟ یا اینکه واقعاً همان خستگی است که ته‌نشین شده و بیخیالم نمی‌شود. زندگی کردن اصلاً ساده نیست و من هم دلم نمی‌خواهدش. راستش بزرگ‌ترین آرزوی کاری من ساده است: هیچ کاری نکنم. فقط تمام شود. 

محمدعلی ‌‌
۰۳ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۲۴ ۳ نظر