هیچکس برنده نیست به کنار، همه بازنده هستند. دو سر طیف را که بگیری، باخت است و باخت. هر چه کنی، باخت قطعی است و در میان. دردسر کمین کرده و حال بد، مسری شده. بحثها بازندهاند. دفاعها بازندهاند. حملهها بازندهاند. نفیها بیاثرند و تو در میان یک موج نشستهای. حیران بودنت را مخفی نمیکنی. از تنفر لبریزی، از خشم لبریزی، از آشوب لبریزی. قطرهای آرامش پیدا نمیشود در این دریا. بازندهها امید هم ندارند. امید نیاز به برندگی دارد. نیاز به الگو و قرینه و شکستهای متوالی مقاومتها. امید بدون نیرو خیال است و خیال از سنخ آرزو و آرزو، زیربنای امیدواری. چرخه باطل است فکر کردن. بیشفکری عادیترین اتفاق است. اما تو بازندهای و میدانی که بازندهاند همه. هیچکس نمیتواند برنده شود. کاپ قهرمانی را برداشتهاند. جایش کاپ بازندگی گذاشتهاند؛ به تعداد. به تعداد همه. در روزهای شلوغ. در روزهای میدانداری. «وقت حمله، فکر و خیال جواب نیست. یا باید طرف حملهکننده باشی یا حملهشونده. من طرف حملهشوندهام.» بازندهای باز. باخت در مشت تو لیز میخورد. فریاد ته گلویت خفه شده. دستانت قدرت ماورایی ندارند. گریزگاهی هم نداری. بینیرویی و بانیرو هم بازنده تو بودی. انگار که حکم در دست توست. میخوانیاش. خط به خط. از بری. میدانی محکومی. میدانی. زندگیات را میبازی. این وسط زندگی تو، زندگی همه تباه است. باخت میدهید همه. کنار هم. ترس جان مسخره است. آرزو میکنی صبح بیدار نشوی. اما نمیخواهی حکم باختت را امضا کنی. بلد نیستی. بلد نیستی جوری بمیری که میخواهی. نیرو نداری. باخت تو سنگینتر شده. میدانی همه بازندهاند. از خشم لبریزی. بحث بیفایده است. هردو بازندهاید. مغلطهها، توجیهها، ندیدنها، همه هستند. «هرکی یه روزی میفهمه. خیلیها دیروز فهمیدن.» اما بفهمی یا نفهمی، بازندهای. گوی و میدان دست تو نیست. گوی گم شده. میدان، میدان تو نیست. اما مجبور که بشوی، طرف حملهشوندهای. بیطاقت. بینیرو. غمات اندوه میشود. کار بزرگ را نمیخواهی. نمیدانی. فرار را هم دوست نداری. تشویق میکنی. آرزو میبخشی. «چرا خودت نمیری؟» اما این نسخه تو نیست. نسخه نداری. خرابشده است اینجا، اما جای دیگری نمیشناسی. بر سرت خراب میشود روزهای خوب زندگی. روزهای خوبِ نرسیده. نچشیده. بازندهای دوباره و زندگی نکردهای. آرزو نداری. امید نداری. آینده نداری. نسخه نداری. بازندهتری. از بحثها خستهای. سکوت را تحسین میکنی. آنهایی را که دست طفل آرامش خود را سفت چسبیدهاند، تحسین میکنی. دست طفل آرامشات را میان این دریا ول کردهای. شکم کدام نهنگ خانه اوست؟ کدام موج باید بشکند تا غرق شوی؟ استخری عمیق یا دریایی ژرف، هردو یکیست. مُردن یا مُردن هر دو یکیست. خیالی نداری. آرامشی نداری. باختهای و حتی حکمی نداری. اشتباهی اینجایی. حکمات را امضا نکردهای. ترسیدهای؟ فقط نیرو نداری. بازندهتری. از صندلیات جدا نمیشوی. از تختت پایین نمیپری. روی کاشیهای محوطه زانویت زمین نمیخورد. اشکهایت قفلاند. باختهای و دل نداری. طغیان درِ قلبات را میکوبد اما نمیشکند. متنفری. یک نقطه روشن در تاریکی؛ میبینی؟ شریک کتکخوری میشوند. همدلی. تن میسایند بر زمین. همدلی. جا میدهند به هم. همدلی. سرازیر میشوند به آزادی. همدلی. داد میزنند «بیشرف». همدلی. اساماس. همدلی. اشک. همدلی. ضعف. همدلی. ترس. همدلی. شورش. همدلی. هیچ شبی را درخشش ستاره روشنش نکرده ولی. ستارهای دور، بزرگتر از خورشید. نقطهای روشن، میان تاریکی. میان تاریکیِ شبهای تصمیم. شبهای تصمیم. شب. تصمیم. همدلی.