مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

دل دیوانه

شنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۲، ۰۳:۳۵ ب.ظ

نشستم روی همون صندلی که چهارسال پیش، مهر، نشسته بودم روش و برگه‌های جزوه ریاضی۱ توی دستم خیس می‌شد از عرقی که از استرس بود. اگه چهارسال پیش می‌دونستم که چهار سال بعد می‌شینم روی همین صندلی کنار ساختمون رضایی و روبه‌روی سلف و یه سیگار دستمه و عامل استرس اون‌روزهام تموم شده و عامل بعدی‌اش هم تموم شده و حالا دارم قبول می‌کنم که دیگه واقعاً همینه که هست، شاید از شدت ترس و وحشت سکته می‌کردم. شاید هم پا می‌شدم می‌رفتم خوابگاه و بیخیال همه‌چی می‌شدم تا بعداً مجبور نشم بیخیال همه‌چی بشم. توی این مدت جای خیلی چیزها تغییر کرده، هم توی دانشگاه و هم توی زندگی‌ام و من از هر دو فراری‌ام، هم دانشگاه و هم زندگی‌ام که نه جوری که می‌خواستم رقم خورد و نه جور بهتری و نه افق روشنی پیش‌رومه. خسته شدم از دویدن‌هایی که مقصد ندارن و مسیرهایی که فقط بیابونی‌اند و فاقد هیچ لذتی در کل. از پذیرفتن چیزهایی که برعهده‌ام گذاشتم خسته‌ام و الان برخلاف باورم به سخت بودن و سخت زندگی کردن، دلم می‌خواد مثل ع. و الف. و ج. و س. همه‌چی سر جاش باشه و من فقط مثل یک آدم معمولی، به درس و شغل استخدامی فکر کنم و دیگه دنبال هیچ‌چی نباشم. نمی‌شه و می‌دونم که مجبورم تن بدم به وحشت، مسیر مبهم، آینده تاریک و پس بزنم خیالاتی که حتی یک درصد هم به واقعیت نرسیدن با اینکه این اواخر خلاصه شده بودن به یک زندگی معمولیِ غیرترسناک و مطلقاً هیچ عنصر شگفت‌انگیز و خارق‌العاده‌ای نداشتن؛ حتی روشنی صبح‌های خیالی‌ام و آفتاب افتاده روی فرش و آرامش محض هم پاک شده بود از خیالاتم. احمقانه است که من هرچقدر سطح توقعم پایین‌تر میاد، باز هم هیچ‌کدوم دردسترس و شدنی نیستن انگار و من باید قبول کنم که هرچی پیش آمد خوش آمد؟ که بعدش باز هم هیچی پیش نمیاد و من هم که بهر تماشای جهان اینجام؟ رفتنی گفتم برگردم و بشینم روی این صندلی و به اونی فکر کنم که نشسته سر الف ۱ و داره از درسی که متنفرم رنج می‌کشه و من دیگه هیچ ربطی بهش ندارم و نمی‌تونم داشته باشم و نباید داشته باشم و دیگه دلم هم راضی نیست و از جلوی چشم‌هام هم کنار نمیره چیزی که دیدم. بعدش به این فکر افتادم که چهارسال پیش، مهر، نشسته بودم روی همین صندلی و برگه‌های جزوه ریاضی۱ توی دستم خیس می‌شد از عرقی که از استرس بود و الان دیگه نه اون استرس هست و نه این استرس و من باز مضطربم از این هیچی بزرگی که زندگی‌ام رو گرفته.

+

۰۲/۱۰/۳۰
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">