مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

چهارصدویک شروع خوبی نبود. نه که حالا شروع قرن و سال و هفته، برام معنادار باشه یا چی. اما بحران‌های عاطفی و مالیی که از سر گذروندم، تنهایی عمیقی که بود و بیشتر شده حالا، ول‌انگاری‌ای که در روابط اجتماعی‌ام۱ دارم، همه و همه چیزهایی نبودن که اسفند قبلی، حتی بتونم تصورشون کنم. می‌تونم بگم که ۴۰۱، کاملاً یک Collaps در زندگی من بود. همه‌چیز از بین رفت و در نو-سازی، باید اعتراف کنم که چندان موفق عمل نکردم. موفق، یا در واقع دل‌خواه. گذاشتم آجرها روی هم سوار شن تا حداقل توی سرمای زمستون یه دیواری داشته باشم. فقط همین و این بنا، حالا که می‌بینمش، نمی‌دونم از کجا اومده.

از اینجا به بعد هم خوش‌بین نیستم. در آینده هم، حتی آینده دور، چه برسه به آینده نزدیک، هیچ نقطه روشنی نمی‌بینم و همین هم هست که به همین ول‌انگاری ادامه می‌دم. جدی‌تر کار می‌کنم، جدی‌تر کتاب می‌خونم، جدی‌تر آموزش می‌بینم، اما هیچ مرزی ندارم. هیچ توقف‌گاهی ندارم. هیچ توجیهی برای هیچ‌کدوم از کنش‌هام ندارم. اگه وارد ورود ممنوع می‌شم، اگه سیگار می‌کشم، اگه چراغ رو الکی روشن می‌ذارم یا اگه توی مصرف و اسراف دستی بر آتش پیدا کردم، قصد قبلی پشتش نیست. توجیهی ندارند هیچ‌کدوم. فقط جلو می‌رم و نفس می‌کشم و در موقعیت‌های مختلف، تصمیم‌های مختلفی که حتی گاهی متضادن، می‌گیرم. و این بده. خیلی زیاد؛ چون آزارم می‌ده.

چهارصدویک به هدف‌های خودش نرسید. شاید هم رسید. نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ازش. حتی اگه انتظاری هم فراتر از همینی که هست بوده، شرایط اولیه اون‌قدری متفاوت شده که انتظار با جاش از بین رفته. پس چهارصدویک به هدف خودش، که حداقل داشتن خود انتظار بود، نرسید. ۴۰۱ سال نشدن بود. کمتر چیزی امسال پا گرفت. ازش بدم میاد. بیشتر از ۴۰۱ که یک عدده و بی‌معنا، از سازنده ۴۰۱ که خودم باشم دلگیرم.

 

پ.ن: براساس اسناد به‌جا مونده از استوری‌ها، چهارصدویک قرار بود سال انتخاب‌های درست باشه، که نبود. چهارصدویک قرار بود سال سکوت باشه، که نبود.

پ.ن۲: زیاد پست گل‌وبلبلی نیست دم عیدی :)) راستش الان هم نوشته نشده. چیکارش کنم دیگه، چهارصدویک بود و ناراحتی‌هاش :/

سال نو مبارک :)

 


۱: وقتی از ول‌انگاری در روابط اجتماعی‌ام حرف می‌زنم، واقعاً وضعیت نامناسب‌تر از تصوراتیه که از این عبارت برمی‌آد. یک‌جورهایی همه‌چیز از دستم دررفته و من اجازه دادم که در بره، فقط چون دیگه نمی‌خواستم چیزی رو تحمل کنم. چیزی رو حتی به اندازه سر سوزن برخلاف زیست درلحظه‌ام. این، حتی «من واقعی» نیست که بخوام از ابرازش احساس رضایت کنم. این، فقط یک واکنش دفاعی مسخره، به نشدن‌های مستمره. نشدن‌هایی که با وجود همه‌ی تحمل‌ها، اتفاق افتاد و باعث Collaps و از دست رفتن همه‌ی سازه‌هام شد. 

محمدعلی ‌‌
۲۹ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۵۲ ۲ نظر