مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

گزارش فروردین

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۹ ب.ظ

۱. اگه بخوام از احوالم بگم، فکر کنم این جمله کافی باشه که دیشب، نیمه‌شب، بعد از یک شب، یک‌ساعت داشتم دنبال فرمول سانتی‌متر جیوه می‌گشتم. نگرفتید چی شد؟ خب من داشتم برای مانومتری که با جیوه پر شده و اختلاف ارتفاع رو داشتم، دنبال فرمول سانتی‌متر جیوه می‌گشتم. شاید رشته‌تون مرتبط نباشه و هنوزم نگرفته باشید، پس بذارید این‌طوری بگم. وقتی مانومتر رو با جیوه پر کنی و دو سطح اختلاف ارتفاع داشته باشی و بخوای میزان فشار رو برحسب سانتی‌متر جیوه حساب کنی، نیازی به فرمول نیست که. همون اختلاف ارتفاع، فشارته دیگه :| و من یکساعت داشتم دنبال فرمول می‌گشتم براش. 

۲. توی یه گروهی هستم، یه آدم خون‌سردی توشه. اول سال داشتیم عید رو تبریک می‌گفتیم و حرف می‌زدیم، بحث هدف‌گذاری شد. خلاصه منم یه برگه برداشتم و هدف‌گذاری کردم. که هر ماه فلان تا کار و بهمان تا و اینا. خب خیلی قشنگه. تو می‌دونی حداقل چه می‌خوای و چه‌جوری می‌خوای. ولی خب. اصلا یه‌جوریه عملی شدنش. حالا برم به همون خونسرد گرامی بگم که ببین واقعا حوزه نظر و عمل، خیلی فرقشونه، می‌گه مانع ذهنی ساختی. نمی‌گم نه، ولی آخه لامصب. ولی آره. قدم اول سخته واقعا. 

۳. فروردین یه‌جوری تموم شد که هیچی. پارسال، تماااام فروردین رو به انتظار تموم شدن کرونا، گذروندم. و اصلا نفهمیدم چطور شد. امسال هم این‌طوری. چرا عمر از یه جایی به بعد می‌ره روی دور تند؟ اصلا اینا هیچی. من واقعا احساس خستگی می‌کنم و اگه بگم از چی، احتمالش هست که تیمارستان‌های سراسر کشور برام دعوت‌نامه بفرستن. از نفس کشیدن :| انصافا چه خبره هی نفس پشت نفس. شما خسته نمی‌شین؟ :)) و بعد اینکه، یک‌ونیم سال قبل نوشته بودم که نمی‌فهمم این سی، چهل، پنجاه، شصت و هفتاد ساله‌ها چجوری هنوز دارن زندگی می‌کنن. یعنی واقعا یاد گرفتن از روزمرگی و تکرار و ملال رها بشن؟ دل همشون گرمه و چشم همشون روشن؟ اینا رو یک‌ونیم سال قبل گفتم، ولی الان هم همین. همین.

۰۰/۰۱/۳۰
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۴)

شما خیلی ادبی‌طور و اینا می‌نوشتین قبلا. چی شد که رفتین تو فاز محاوره و روزمره نوشتن؟

البته من ترجیحم همین دومیه، ولی خب برام سوال شد :)

پاسخ:
چندتا دلیل داره :)) هم با خودم لج کردم که از یه چیزایی ننویسم، هم فرصت مطالعه‌م کم شد و چیزای خوب و خاصی به ذهنم نمی‌اومد که بنویسم، هم نوشتن جدی رو یادم رفته، هم دیگه زندگی شلوغ‌تر شد و اینا :))

درباره نکته آخرت و ملال و روزمرگی ارجاعت می دم به این جستار والاس توی کتاب این هم مثالی دیگر:

 

https://s18.picofile.com/file/8431238084/%D8%A2%D8%A8_%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3.pdf.html

پاسخ:
یادش به‌خیر، روزهای اول دانشگاه این کتابو از کتابخونه دانشگاه گرفتم و خوندم. الان هم دوباره این بخش رو خوندم و مرورش چقدر خوب بود. ممنونم. :)

منم یه بار به خودم اومدم و دیدم دو و نیم ساعته تو ذهنم دنبال فرمول محیط مثلث مخلف الاضلاع می‌گردم :/

پاسخ:
آخ آخ :))))))

از وقتی متنت رو خوندم، صدای نفس کشیدنم رفته روی اعصابم :| ببینم بلدی جوونِ مردم رو اولِ سالی یه کاری کنی که راه نفسش رو ببنده یا نه :))

پاسخ:
آقااا -_- عه :)) ببخشید خب. ایشالا همیشه سالم باشی و دمت هم گرم باشه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">