مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

این من هستم؟

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

به دعوت اسمارتیز



۱. هنوز بین علایق و سلایقم حیرانم. یکی دیگری را می‌راند و دیگری نوید هم‌پوشی می‌دهد و یکی دیگر هم آن وسط تخمه می‌شکند و لمیده بر متکا، آن دو را تماشا می‌کند.

۲. از خیالات و زیست در آن‌ها خسته‌ام. به گمانم به آن‌ها معتاد شده‌ام. زندگی واقعی و واقعیت زندگی، سنگین است و نمی‌دانم تا کی می‌شود از آن فرار کرد. از طرفی هم، وقتی در واقعیت هستم و از خیالات فاصله گرفته‌ام، احساس شیرین و هیجان‌انگیزی دارم.

۳. از زیادت کاغذ احساس خوبی پیدا می‌کنم. کاغذهای چک‌نویسم را دوست دارم. 

۴. از اینکه گاهی احساس می‌کنم ذهنم گنجایش ندارد و هنگ می‌کنم، رنجورم. و البته با یادآوری این خاطره کمی التیام می‌یابم: دوسال قبل، یک روز در محوطهٔ مدرسهٔ تهرانم راه می‌رفتم، دو نفر داشتند درباره یادگیری زبان انگلیسی حرف می‌زدند. یکی با تأکید و جدیت به دیگری می‌گفت: «فکر می‌کنی انگلیسی کلاً چندتا کلمه داره؟ هان؟ هزارتا. فوقش دو هزارتا. اصلا تو فکر کن سه هزارتا. دیگه بیش‌تر از پنج هزارتا که نیست. روزی ده تا کلمه یاد بگیری، توی یه سال کل انگلیسی رو بلد شدی دیگه.» بعله. هربار با یادآوری این مکالمه، خدا را شکر می‌کنم که ذهنم گنجایش درک دنیای بزرگ‌تری را هم دارد!

+ تقریبا پیدا کردن این چهارتا مورد، سه چهار ساعت زمان برده و تازه الان حس می‌کنم هیچ ربطی به خصوصیت‌های من ندارند و فقط کپی پست‌های قبلی‌اند! خب. من از اول هم نمی‌توانستم معرف خوبی از خودم باشم. دوست داشتید چهارتا جمله درباره‌ام بنویسید که این‌جور مواقع آن‌ها را کپی کنم :دی

۹۹/۰۸/۱۸
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۴)

خب به نظرم این یه پاسخ منصفانه به چالش بود :) چون واقعاً از چیزهایی گفتی که خودت در درون خودت هستی.

 

+ اگه من بخوام یه مورد که ازت به ذهنم می‌رسه بگم، اینه که متفاوت فکر می‌کنی. یعنی واقعاً توی دسته‌های تیپیکالی که از افراد در نظر دارم نمی‌گنجی. یه جا فکر می‌کنم بالاخره فهمیدمت، ولی می‌بینم درباره یه مسئله‌ای یه جایی کامنتی دادی که اصلاً به اون زاویه‌اش فکر نمی‌کردم. و نمی‌دونم چطور این افکار به ذهنت می‌رسه :). همین باعث میشه وقتی توی سلف ببینمت دنبال یه صندلی خالی اون طرفا بگردم و ظرفم رو اونجا بذارم، تا همینجوری درباره‌ی یه چیزی حرف بزنیم و تو باز جواب غیرمنتظره‌ای بدی و من باز بفهمم نفهمیدمت :) و خب اینم یکی از تجربه‌های خاص دانشگاه بود که کرونا ازم گرفت!

پاسخ:
عه؟! خب پس خداروشکر :) 


+ این تعریف خیلی بزرگی هست و لطف خیلی زیادت رو می‌رسونه :) امیدوارم که بتونم این فرایند رو حفظ کنم و همچنان از دسته‌های تیپیکال و قابل پیش‌بینی دور بمونم.
دلم به شدت برای روزهای سلف تنگ شده. خیلی خیلی تنگ. برای کمتر چیزی این‌قدر دلم تنگ می‌شه و خب، واقعا حیف که این مدت طولانی از این تجربه دور بودم. خیلی دوست دارم باز هم پشت یک میز توی سلف بشینیم و حرف بزنیم :)
۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۸:۴۲ هیـ ‌‌‌ـچ

چه خوب کردی بعد از مدت‌ها با نوشتن در مورد خودت، خوشحالمون کردی :)

پاسخ:
لطف داری و ممنونم :) امیدوارم که ارزش وقت‌تون رو داشته باشه.
۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

منم از خیالاتم خسته‌م ولی بدون اون‌ها هم نمی‌تونم!

پاسخ:
منم که فعلا یک‌سال شد که نتونستم جدا بشم ازشون.
۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۲ اسمارتیز :)

درمورد یک... میخوام بگم که خب حقیقت اینه که توی زندگی احتمالا نمیتونیم به همه علایق برسیم و برشون وقت بذاریم. تلخه ولی خب مجبوریم یک یا چندتاشونو بذاریم توی اولویت یا مثلا بگیم از 30 سالگی به بعد (به شرط حیات) میرم سراغشون... برای من گاهی شستن و کنار گذاشتن علایق کار سختیه اما خب میبینم که چاره ای ندارم و مجبورم که انتخاب کنم. در واقع تو زندگی همیشه مجبوریم که انتخاب کنیم... دردناکه ولی واقعیته.

 

مثال مورد 4 خیلی خوب بود =)))))))))))

 

+ ممنون از قبول دعوتتون

و درک میکنم واقعا 4 تا جمله کار خیلی سختیه... برای منم خیلی زمان برد.

پاسخ:
اوهوم. من خیلی بین انتخاب‌هام جابه‌جا می‌شم. و این واقعا هزینه زیادی واسم داره! ده روز سر یه چیزم، ده روز سر یه چیز دیگه :| امیدوارم بالاخره بتونم کنترلشون کنم.

:))

+ ممنون که دعوت کردی.
:)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">