مُحَلّی

مُحَلّی یعنی شیرین کننده؛ نامنتظر خوشی و فاعل زندگی خویش‌...

آخرین مطالب

اندر خم یک کوچه!

پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ق.ظ

۰. مادربزرگم تست کروناش مثبت شده. حالا فرایند این خبر چی بوده؟ دیروز وقتی من رفته بودم شریف و اطرافش داشتم می‌چرخیدم و سرخوشانه، هم کارهام رو جلو می‌بردم، هم انتخاب واحد می‌کردم، هم با دیدن در و دیوار دلتنگیم رو تقویت می‌کردم، و هم وسایل خوابگاهم رو جمع می‌کردم، خاله‌م زنگ می‌زنه خونه که چه نشستید که سه بار سکته مغزی کرده و کسی نفهمیده و دیگه خیلی وضعش خرابه و هزاری پرت‌وپلای دیگه :| حالا ما به هر شکل که شده، شبونه راه نیفتادیم، اونم بدون زاپاس. صبح خبر رسید که کرونا داره و وضعش وخیمه و این صحبتا. و بعله، در نهایت تا شب به این اجماع رسیدن که کروناش خفیفه. من که فکر کنم فردا میان می‌گن سرماخوردگی بوده :| سیستم خبررسانیشون در این حد خفنه یعنی!! البته خب تعداد بالاست و کلا یک کلاغ چهل کلاغ می‌شه دیگه! :/ فرزند کمتر، زندگی بهتر -_-

اگر هم بخواید از اوضاع بیمارستان رازی رشت و بخش کروناش بدونید، تصور کنید که داییم رو بدون هیچ لباس مخصوص و هیچ ماسک‌دادن و هیچ چیز دیگه‌ای، به عنوان همراه بیمار فرستادنش توی یه اتاق که سه تا بیمار کرونایی دیگه هم توی اتاق هستن با همراه‌هاشون!! یعنی چی؟ یعنی هشت نفر توی یه اتاق معمولی بیمارستان، که چهارتاشون کرونا دارن! خیلی زیباست واقعا -_- 

۱. رفتم خوابگاهم دیروز و دیدم تختم رو دادن به یکی دیگه. خیلی تمیز بساطش رو پهن کرده کف زمین و خلاصه تنهایی داره بدجور عشق می‌کنه - البته با این وضعیت، شاید به‌شدت برون‌گرا باشه و اصلا هم عشق نکنه :/ -. خوابگاه مثل همیشه و مسئولین خوابگاه هم مثل همیشه و خب، یه اتاق هم به من بدین خب :| البته بقیه اتاق‌ها تخلیه بود و این یه نفر هم شاید دفاعی چیزی داره. نمی‌دونم. ولی همه‌چی خیلی عادی بود توی فضای دانشگاه و خوابگاه.

۲. بیش‌تر از خود دانشگاه، از دیدن اطراف دانشگاه دلم گرفت. حالا خوبه طوری هم نشده. من معمولا خیلی کم اثر می‌گیرم. حتی موادغذایی و داروها هم خیلی آروم روم اثر می‌کنن. مثلا قهوه خوابم رو نمی‌پرونه. یا سیر و دوغ و دیفن‌هیدرامین برام خواب‌آور نیستن. پروپرانول هم روی ضربانم تأثیر نمی‌ذاره. ولی چرا این‌قدر قوی و عجیب از تو تأثیر گرفتم؟ هوم؟ 

۳. برای ناهار برنامه‌ای نداشتم. همینطوری که می‌چرخیدم، به ذهنم اومد یه دونه از این آبمیوه‌ها بگیرم و کم کم تمومش کنم و این بشه ناهار. خب نمی‌دونید من با بعضی‌هاشون چه حالی می‌کنم! کلا نوشیدن آرومم می‌کنه و گاهی فکر می‌کنم اگه اون‌طرف به‌دنیا می‌اومدم، چه الکلیِ بدبختی می‌شدم! اینو گرفتم. و خلاصه علاوه بر اینکه توی اون یک‌ساعت در معیت کتاب‌های توی طاقچه‌م کلی کیف کردم، کلی هم قرار و وعده گذاشتم که بعد ایام کرونا، هفته‌ای یکی دو ساعت این‌جوری خلوت کنم و به خودم استراحت بدم.

۴. یه بخشی از خلوت دیروزم رو گذاشتم سر فکر کردن به حل مسئله. که حالا مثلا بیام و یک‌سری از موارد و مشکلات غیرمالیم رو بذارم وسط و به چشم یه مسئله ببینمشون و بخوام یه راهی واسه حلشون پیدا کنم. نهایتا دیدم که من بهتره قبول کنم اندر خم یه کوچه بیش‌تر نیستم و این کوچه هم مسلط نبودنه. مسلط که نباشی، اطمینان نداری به کاری که می‌کنی. اطمینان هم نداشته باشی، درصد خطات می‌ره بالا. درصد خطات که بره بالا، مضطرب می‌شی. مضطرب که بشی، تسلطت رو از دست می‌دی. و این چرخه تا بی‌نهایت تو رو می‌فرسایه. 

۵. رانندگی توی تهران، همزمان دو نوع حس متفاوت و حتی متناقض رو بهم منتقل می‌کنه. هم حس خوبی داره و این‌طور به نظرم می‌رسونه که اوضاعم توی این یه مهارت خیلی معرکه‌ست، و هم حس مزخرفی داره و از هرچی رانندگی بدم میاد :| یک‌ساعتی که منتظر بودم، داشتم به ماشین‌ها نگاه می‌کردم و به خودم می‌گفتم چطور می‌شه توی این سیستم خیلی آشوبناک (!) وارد شد و بدون هیچ برخوردی، جلو رفت؟ چند دقیقه بعد داشتم توی همون سیستم خیلی آشوبناک جلو می‌رفتم و هیچ موردی هم نبود. بعضی وقتا پیچیده بودن یه وضعیت، نباید بترسونه و دورمون کنه. خوبه که یاد بگیرم که پیش‌نیاز هر وضعیت پیچیده‌ای چی هست و چطور باید فراهمش کنم. اون‌وقت، جلو می‌رم. 

۹۹/۰۶/۲۰
محمدعلی ‌‌

نظرات  (۶)

من به شخصه خیلی خوش حالم دانشگاه ها باز شده(ارشد و دکتری)  هم اینکه خودم میتونم دوباره برم و بکارام برسم هم دوستامو دوباره میبینم خدا بخواد:)

 

منتهی امیدوارم کرونا رو نبینیم کلا :))

پاسخ:
فقط کارشناسی‌ها اضافه بودن انگار -_- 
به جای ما کارشناسی‌ها هم کیف کنین :دی

ایشالا با سلامتی به کارهاتون برسین :)
۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۲۳ فاطمه ‌‌‌‌

ایشالا که حال مادربزرگتون خوب شه زودتر و دایی‌تونم طوریش نشه تو همچون اتاقی :/

 

آب آلبالو زرشک به عنوان ناهار؟ :)) ضعف نکردین بعدش؟ :))

پاسخ:
ممنون. البته دوباره گفتن کرونا نبوده. هرچند توی یه اتاقِ کرونایی بوده. نمی‌دونم :| خودمم نفهمیدم چی شد -_-

همون‌طور که توی بند دوم گفتم، کلا دیر اثر می‌گیرم :)) در همین راستا، ترشی‌جات هم چندان فشارم رو نمیندازه و ضعف نمی‌کنم باهاشون :)) البته طبق برچسبش، یه چیزی حدود ۹۰ گرم قند داشته که مقدار زیادیه =|

رانندگی توی شهرهای شلوغ برام حکم یک ورزش کالری‌سوز داره. یک بار جایی خونده بودم که شطرنج‌بازها در طول یک بازی ممکنه چند کیلو وزن کم کنن. به نظرم استرس رانندگی توی یک شهر شلوغ هم همین کار رو با آدم می‌کنه. حاضرم شرط ببندم راننده‌های چاق توی شهرهای خلوت بیشتر از شهرهای شلوغن. دلیلش هم که خیلی نیازی به توضیح نداره.

چرا شیوه خبر بد دادناتون برعکسه. قدیما می‌گفتن آروم آروم خبر رو بدید که کسی نترسه که. این طوری نبود؟ :))

.

امیدوارم زودتر حال مادربزرگ خوب بشه. دایی هم خوب بشه البته. به هر ترتیب احتمال کرونا گرفتنش کم نیست. : |

پاسخ:
آره، واقعا انرژی زیادی می‌بره. البته من درباره رانندگی، نمی‌دونم چرا کلا استرس نمی‌گیرم. یعنی باید یه اتفاق خاصی بیفته و یه وضعیت تصادف پیش بیاد تا استرس بگیرم. ولی تهران یه‌جور عجیب و بیش از حد معمولی تمرکزم رو می‌گیره. مثلا توی یه فیلمی که درباره یه شطرنج‌باز بود، طرف یه جایی تمرکزش با تیک‌تاک ساعت مسابقه به هم می‌ریخت یا با لرزش جزئی صندلی کلافه می‌شد. درباره من اینجوریه که تا حالا با حرف زدن سرنشین دچار مشکل نمی‌شدم، ولی توی تهران وقتی حرف می‌زنن، اعصابم خرد می‌شه. 

آروم آروم خبر دادن :)) من دیگه خلاصه کردم. مثلا قبلش گفتن نترسی‌ها و از این چیزا. ولی خب اینا رو دیگه ننوشتم. ولی مسئله اساسی اینه که خبرهاشون، سندیت نداره کلا. مثلا الان آخرین خبر اینه که کرونا هم نبوده :| 

خیلی ممنونم. اوهوم، اگه کرونا می‌بود، خیلی‌ها مبتلا محسوب می‌شدن؛ بخاطر نزدیکی و اینا.

خب من آرزوی سلامتی برای مادربزرگت می‌کنم و یه سن‌ایچ موزی برمی‌دارم از صحنه خارج می‌شم!

نه وایسا یه سوال بپرسم بعد خارج بشم. انتخاب واحد چطور بود خوش گذشت؟ باید رند ۱۰ بوده باشی دیگه؟ معارف و اینا چیزی بهت رسید؟

پاسخ:
خیلی ممنون :)

بد نبود! آره رند ۱۰ بودم. معارف نرسید، تربیت هم نرسید. نمی‌دونم این گروه معارف دقیقا فازش چیه که این‌قدر ظرفیت کم می‌زنه، اونم واسه ترم مجازی. حالا طرف به جای سی چهل نفر، واسه هفتاد هشتاد نفر سخنرانی کنه چیزیش نمی‌شه که :| به گروه معارف ایمیل زدم که بعیده فایده بداره. نمی‌دونم چه کنم :/ 
۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۶:۵۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

رفتن تو دل یه وضعیت پیچیده دلهره‌آوره. کاش فرصت کافی برای آماده شدن داشته باشیم.

پاسخ:
آره واقعا. دلهره‌ی بدی هم داره. امیدوارم بتونیم خوب براشون آماده بشیم. اما یادمون هم باشه که معمولا از دور، دلهره‌ش بیش‌تره تا از نزدیک. یا به قول لافکادیو، همه‌چی اون‌ور ترسه.
۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۷ آرزوهای نجیب (:

مادربزرگ چطورن الان؟!

پاسخ:
کرونا نبود. بعدش چند احتمال دیگه مطرح شد، که اونا هم نبودن. و خب تا اینجای کار نتیجه‌ی روشنی وجود نداشته. فکر کنم بشه کل ماجرا رو توی عبارت «ضعف عمومی» جا داد. 
ممنونم از پیگیری :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">